رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

اولین اتفاق بد بهمن 93

عسل مامان سلام اول از همه بهت میگم خیییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم و نفس منی توی این پست متوجه میشی که حقیقت و گفتم که من نفسم به نفس شما وصله بعد از آخرین پست خیلی میگذره اون هم به خاطر کارهای خونه بود که گفته بودم  یک ماهی در گیر تمیز کردنش بودم و اصلا وقت پای نت نشستن و نداشتم بعد از اون هم نی نی عمو به دنیا اومد به نام مهکیا یه نی نی ناز خدا به داداش مسیحا داده که عکسش و بعدا میزارم که از همین جا بعد از 40 روز تاخیر قدمش و به خانواده ی عمو جون تبریک میگیریم و خوش قدم باشه بعد از اون هم هفته ی پیش چهار شنبه 15 بهمن ساعت 6 بعد از ظهر یک اتفاق خییییییییییییییلی بد برات افتاد  الان که داره یادم می...
23 بهمن 1393

بای بای پوشک آذر 93

بعد از گذاشتن کلی عکس خوشمزه از پسری با  بابا جونی تصمیم گرفتیم که یه دستی به روی خونه بکشیم که کلا خونمون تکون خورد قرار بود یه کوچولو عوض بشه کلاعوض شد یک هفته ای هست که خونه ی مامان جونی هستیم جا برای زندگی کردن نیست همه جا شده اسباب و خاک چه قدر برای من کار درست شده ولی خونمون اساسی درست شد و قشنگ شد دست بابا جونی درد نکنه مهربووووووووووووووووووووووووون یه جشنواره ای هم هست توی نی نی وبلاگ خدا کنه برسم تا بتونم شرکتت بدم اگر نشد هم نشد دیگه مثل خیلی از کار های عقب افتادمون هنوز که هنوزه وقت نکردم کارای تولدت و انجام بدم دیگه تصمیم گرفتم بعد از خونه تکونی تولدت و اول از همه بگیرم تا سرم بیشتر از این شلوغ نشده ...
6 دی 1393

دوست داشتنی های رادینی. بدون شرح

داخل ماشین در حال خندیدن بی دلیل به بابا جونی شب سوم امام و رفتن به شاه عبدالعظیم توی پست های قبلی گفته بودم که جای شما جدیدا شده بالای میز کامپیوتر نشستن وقتی هم که می گم بیا پایین این میشه جواب نه نه نه این هم یک خواب خود جوش خودت رفتی وسط پذیرایی دراز کشیدی و به ثانیه نکشید که خوابت برد این هم داخل ماشین که دقیقا کارهای بابا جونی و انجام دادی اینجا هم فرودگاه امام ذوق کرده بودی هواپیما دیدی   ...
26 آذر 1393

تاسوعا و عاشورای 93

این عکسات هم مروط میشه به شب های تاسوعا و عاشورا راستی امسال پسر ناز من با بابا جونیش هییت میرفت قربونت بشم من قبول باشه عزاداری هات البته بیرون رفتنی نمیرفتی چون هوا سرد بود آخرش بابا میمومد دنبالت میبردتت شما و بابا جونی خونه ی مامان جونی کنار دیگ نذری مشغول هم زدن فدای هر دوتون روز عاشورا شام غریبان که با دستای کوچولوت داری شمع روشن میکنی   ...
26 آذر 1393

شیر خواره ی من 93

همیش شیر خوارگان حسینی بود که رفتیم نردیکترین امامزاده ی محلمون با اینکه نمیزاشتن عکس بندازیم ولی  من  یواشکی انداختم همه ی عکسی محرم امسالت یک طرف این چند تا دونه عکس بالات یه طرف من عاشقشونم از بس که نازی تووووووووووووووووووووووووووووو خدا این هم دو تا سید کنار هم همون روز نهار رفتیم خونه ی عمه جونی ایشون هم پویان خان هستن ...
26 آذر 1393

نمایشگاه عاشورایی 93

الوعده وفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا یک عالمه عکس از یه دونه نی نی خوشمزه که عشق مامان و نفس باباشه اینجا نمایشگاه عاشورایی زمانش هم دو شب قبل از تاسوعاست که رفتیم از این پرچم وحشت داشتی اصلا کنارش نموندی تا عکس بگیرم من موندم شما که مامان و باباتون پشت سرتون هستند کجا داری میری با غریبه ها این آخری هم سینی حنا بود   ...
26 آذر 1393

پیشرفت های یک ساله

دو هفته ای میشه که از شیر گرفتمت دقیقا از فردای تاریخ تولدت به کمک رژ لب قرمز از شیر گرفتمت با اینکه خیلی شنیده بودم که سخته ولی حداقل برای من و شما راحت بود روز اولش که یک بار شیر خواستی دیگه نخواستی با فرداش که موقع خواب گریه کردی دیگه اذیت نکردی  خدارو شکر راحت بود بسیییییییییییار تاریخ از شیر گرفتنت 8 آذر 1393 از پوشک گرفتن هم خیلی ها میگن زوده ولی من فکر نمی کنم که زود باشه چون شما امادگیش و احساس می کنم داری از 2 روز دیگه می خوام اگرخدا بخواد شروع کنم مشکل اصلی اینه که شما شیر پاستوریزه رو خیلی دوست داری اگر بتونم اون و کم کنم بیرون رویت کمتر میشه توکل به خدا شروع میکنیم ببینیم چی میشه   و اما از پیشرفت ه...
18 آذر 1393

ناگفته های 6 آذر

عسل مامان از 6 آذر به بعد هر چه قدر تلاش کردم که بیام وبت نشد که نشد حتی 2 بار هم اومدم پشت سیستم نشستم ولی اینقدر خسته بودم که نتونستم چیزی بنویسم و زودی رفتم لالا پیر شدم دیگه واما ناگفته های  6 اذر یادش به خیر پارسال کلی برات پست گذاشتم از روز قبلش بگیر تا ساعت تولدت و ثبت کردم و بعد از او هم کلی عکس گذاشتم اما امسال جبران می کنم اولیش اینه که خدا بخواد این پنج شنبه میریم برای آتلیه دومیش اینه که عکسای این یک سالت و دارم ماه به ماهش و جمع می کنم و بزارم عکسای قبل از محرمت و هنوز نزاشتم که اونارو هم دارم آپلود می کنم بزارم برات دونه به دونه آخه تقصیر مامان هم نیستا بابا جونی از سر کار دیر میاد نیمه ی دوم سال ش...
18 آذر 1393

باز هم تولدت مبارک

توی پست قبلیت نخواستم طولانیش کنم و همه چیز و برات اون جاتوضیح بدم چون اون مخصوص تولدت شیرین عسلم بود اینجا دیگه درد دو دل مادرانم و انجام میدم خیلی دوست داشتم مثل پارسال تا قبل از تولدت همه ی تاپیکام و زده باشم ولی اینقدر سرم شلوغ بوده که باید مامان و ببخشی  1ماهی بودکه تصمیم گرفته بودیم خونمون وعوض کنیم و نوترش کنیم که تصمیمون عملی شد و  2هفته ای گشتیم تا اینکه مورد مناسب خودمون و پیدا نکردیم و با بابا جونی تصمیم گرفتیم تا عید صبرکنیم چون واقعا راکده الان وضعیت خونه. به خاطر همین موضوع از همه ی کارهام افتاده بودم ولی همیشه به یاد پسرم و وبلاگش بودم فقط در حدی بود که شب یه سر میزدم اون هم نیم ساعته و زود می خوابیدم چون واق...
6 آذر 1393