رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

تعطیلات مرداد 93

این عکس ربطی به عکسای گلم نداره فقط اینکه دود و دم تهران کم بود که می خوردیم شن و خاک هم بهش اضافه شده   خوابیدن های عجیب و غریب شما هم چنان ادامه داره هر چی کنج خونست مال شماست عاشق گوشه های خونه ای مخصوصا زمانی که  خراب کاری داری این هم خراب کاری جدید شماست که صندلی رو خودتون کشون کشون بردین دم کمد هر چی وسیله داخلش بوده ریختین بیرون خوابیدن با مسواک من و بابایی این هم باغ میوه این هم همون استخری بود که گفته بودم رفتیم کرج باغ خاله آب بازی می کنی و می کوبی روی آب از ذوقت قربونت بشم من   همون شبش موقع شام یادش به خیر ...
27 مرداد 1393

آوینا کوچولو فرشته ی آسمونی

پسر نازم : الان که اومدم  توی وبت متاسفانه یه مطلبی و دیدم که ناراحت شدم .آوینا کوچولو یکی از دوستای نی نی وبلاگیمون همراه با پدر و مادر گلش به دیدار حق رفتن .توی سانحه ی هواپیمایی که چند روز پیش اتفاق افتاد خیلی ناراحت شدم کلی حرف برای گفتن داشتم که کلا یادم رفت خیلی تلخه مخصوصا برای بازمانده هاشون خدا صبرشون بده که خیلی سخت و ناراحت کننده است از همینجا به همه ی دوستای نی نی وبلاگیمون تسلیت میگیم .رفتم داخل وبشون طاقت دیدن عکسای نازش و نداشتم و زودی اومدم بیرون ولی پیام تسلیتمون وداخل نی نی وبلاگ گذاشتم ولی خب چه فایده؟ فرشته کوچولو رفت   کی تموم میشه این کشتار هوایی که از این ب...
27 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر و بعد از اون

قشنگمممممممممممممممممممممممممممممممممممم ازآخرین پستی که گذاشتم 2 هفته ایی میگذره  که خدارو شکر به خوبی گذشته تعطیلات عید فطر رفتیم ساوه با خانواده ی پدری بودیم .با همه ی عمو ها و عمه هات و مامانی خییییییییلی روزهای قشنگی بود و خیلی خوش گذشت یه نصفه روز از 4 روز تعطیلات همگی رفتیم قم که اون هم خیییییییییییییییییلی خوش گذشت با اینکه سفر کوتاه مدتی بود ولی پر از شادی بود خاله جونی هم 4 روز بود ندیده بودتت بعد از اینکه برگشتیم یک راست رفتیم خونه ی مامان جونی و خوش بگذرونی من هم رفتم دنبال جابه جا کردن اساس ها .هفته ی بعد هم خاله ی بابا جونی از بندر عباس به اتفاق خانواده اومده بود و ما هم رفتیم کرج تعطیلات آخر هفته اونجا...
20 مرداد 1393

پایان ماه رمضان 93

عزیزترینم : امروز روز آخر ماه رمضونه و احتمال زیاد فردا عید فطره ماه رمضان 93 هم تموم شدو کوله بار پربرکتش و بست و رفت تا رمضان سال بعد کی زنده باشه کی مرده خدا کنه تونسته باشیم حداقل استفاده رو برده باشیم همیشه روز آخر ماه رمضان تلخ میشه چون دیگه سفره های افطارمون نیست سفره های سحریمون نیست شب های قدرمون نیست و رفت برای یک سال دیگه ولی یه خوشحالی دیگه ای هم داره که اون هم عید فطر که عید بزرگ مسلمینه و عید قشنگیه مخصوصا اینکه امسال 4 روز تعطیله   متاسفانه امسال روزهای آخر یه تلخی دیگه ای برای ماداشت اون هم از دست دادن بابابزرگ بود جمعه ی هفته ی پیش بابابزرگ باباجونی از پیشمون رفت و ا...
6 مرداد 1393

شب های قدر 93

دوردونه ی من :عشق من : عمر من شب های قدر و داریم سپری می کنیم که امسال هم مثل 2 سال گذشته خونه موندیم به خاطر نازدونه پسرم که هم خودش اذیت نشه هم ما رو اذیت نکنه هر سال من و بابا جونی میرفتیم حرم حضرت عبدالعظیم تا سحر می موندیم  اینقدر صفا داشت یکی دو بار هم با خاله رفتیم ولی 3 ساله که خدا نخواسته ما بریم احیا. که اصلا هم ناراحت نیستیم و خدارو هم به خاطر این نعمت کوچولو و دوست داشتنیش شکر می کنیم ان شالله از سال های بعد ببخشید که کمتر میام تابستون که میشه کارهای من توی خونه بیشتر میشه این روزها هم که جای خودش و داره وقتم کمه خیییییلی هم کمه به خاطرهمین زیاد وقت نمیشه بیام ولی حتما سعی میکنم اتفاق های مهم زندگیت و ثبت کنم چند ...
28 تير 1393

کرج و باغ میوه

عشق من سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام از دیروز شروع می کنم که رفته بودیم کرج میوه چینی به یه باغ دعوت شده بودیم برای  میوه که از اقوام بودن خیییییییییییییییییییییییییییییییلی خو ش گذشت با یک عالمه میوه مواجه شدیم و هم چیدیم هم خوردیم هم آوردیم خیلی خوش گذشت و از همین جاازشون تشکر می کنیم که باعث شدن این همه بهمون خوش بگذره (اقواممون و گفتم)   خلاصه اینکه اونجا یه نی نی بود که 3 روز از شما بزرگتر بود و خیلی از کلمات و می گفت به راحتی ولی شما همش چند تا کلمه می گی و اون هم با التماس بیشتر هر چیزی که بخواهی اشاره میدی در صورتی که دیگه الان باید کلمه بگی پسر تنبل من&n...
22 تير 1393

رمضان93

ما اومدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییم اول از همه ماه رمضانت مبارک عسل نازم امسال سومین سالیه که ماه رمضان پیشمونی از این بابت هم بسیار خوشحالیم هم من هم بابا جونی چند روز ی هم بود که تاخیر داشتیم اون هم به خاطر ارتقا سیستممون بود بابا جونی تغییراتی داده بهش که ازش از همین جا تشکر می کنیم و روی گلش و می بوسیم و اینکه چون ماه رمضونه دیگه رمقی برای آدمی نمی مونه برای کارهای دیگه اش همون بتونم به عباداتم برسم خیلی هنر کردم اتفاق خاصی هم نیفتاده فقط دیروز با مسیحا جونی رفتیم براش دوچرخه بخریم که گرفت یه دوچرخه ی خیلی قشنگ مبارکت باشه پسر عموی مهربونم اینقدرهم توی ماشین اذیت کردی که نگو یا نیشگون میگرفتی یا لگد می کوبید...
14 تير 1393

تیر ماه 93

پسر نازم: از آخرین پستی که برات گذشتم یه هفته ای میگذره ومدام به وبت سرزدم ولی وقت این و نداشتم که مطلب برات بزارم  سرم خیلی شلوغه روزه اکه تمام وقتم شدی شما و ازاین بابت هم خیییییییییییییییلی خوشحالم نمیدونی چه لذتی داره در کنار پسر نازی مثل شما بودن کهههههههههههههههههههههه   شبا هم چند روزیه مهمون میاد برامون و بعد از رفتن مهمونا خستگی نمیزاره بیام و زودی می خوابم. مامان جونی هم صبح ها میاد پیشمون تا تنها نباشیم وهوا هم که خیلی گرم شده صبح ها بیرون نمی ریم تا عصر .عصری شاید با ماشین یه سر بریم بیرون وبرگردیم    جمعه ی هفته ی پیش هم رفته بودیم کرج جشن نامزدی&n...
2 تير 1393

بای بای واکسن

پسر نازم بالاخره این پروژه ی واکسن هم تموم شد و شاخ غول و شکوندیم وای که بعد از شما خیال من راحت شد اه چی بود همش درد و گریه سه شنبه رفتیم برای واکسن اول قد و وزنت بود که همه  چیز نرمال بود و خوب بود و من هم خوشحال بودم بابت این قضیه شما هم زمان کشیدن وزنت بنای ناسازگاری و گذاشتی و شروع کردی به گریه و بعد از اینکه شمارو بردم آرایشگاه  و ترسیدی و گریه کردی بعد از اون هر جا که میری و آدم غریبه می بینی می ترسی و گریه می کنی مخصوصا اینکه کارشناسی که شمارو معاینه میکرد لباس سفید پوشیده بود و وحشت شمارو برداشته بود خلاصه به هر سختی بود قدو ونت تموم شد و مامان جونی و خدا خیر بده شمارو برد بیرون تا...
24 خرداد 1393