رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

آرایشگاه 93

عشق مامان  سلام خونه تکونی مامان جونی دیگه تموم شد ریزه کاری هاش مونده که نصفه روزه تموم میشه به کمک همدیگه و شما  چون شما هم امسال نقشی داشتی توی خونه تکونی بالا رفتن و پایین اومدن از نردبان 24ساعته نشستن جلوی ماشین لباس شویی و روشن کردنه الکیش و نگاه کردنه خیره ا شوت کرد داخل ماشین اینا کمک های شما بود قربونت برم من که همین کم کردن ها نصفی ازوقت مارو میگرفت ودیروز تا عصری کارهارو تموم کردیم و چهار تایی با خاله جونی رفتیم یه کوچولو خرید چه قدر هم شلوغ بود خیابونا شما که توی این شلوغی همش فکرت  به ماهی ها بود فدای اون دنیای کودکانت بشم من  امروز هم وقت آرایشگاه داشتی طبق م...
24 اسفند 1393

19 اسفند 93

عسل چشم من سلام. اول از همه باید بگم که توی پست دیشبم سوتی دادم تاریخ امروز و زدم شرمنده درستش میکنم حتما امروز صبح که از خواب بیدار شدیم اولین برف سال 93 رو دیدیم خوشبختانه .ولی زودی اب شد چیزی ننشست روی زمین برای شما هم جالب بود رفته بودی توی حیاط و دستت و میگرفتی به سمت اسمون و خیس میشدی لذت میبردی.   خلاصه تا از خواب بیدار شدیم رفتیم خونه ی مامان جون .تصمیم گرفته بودم که نریم ولی چون مامان باید میرفت دندون پزشکی نشد که بمونیم .اولش تصمیم داشتم با ماشین بریم ولی بعدش پشیمون شدم گفتم حیفه این هوا پیاده بریم بهتره .شمارو حسابی پوشوندم و دوتایی راه افتادیم آخ که چه لذتی داشت .خوب بود ولی حی...
20 اسفند 1393

18 اسفند 93

خدایا شکرت که بهم این فرصت و باز دوباره دادی تا بیام به وب قشنگ پسرم و همین طور فرصت زندگی کردن توی یکی از بهترین روزهای سالت و از همه مهتر شکر به خاطر سلامتی که بهمون دادی خییییییییییییییییییییییلی دوستتت دارم خدا جونم پسر نازم از امروزت برات بگم که چشم باز نکرده خونه ی مامان جونی بودیم صبحانه رو رفتیم اونجا خوردیم در کنار مامان جونی امروز قرار بودکه برم دندان پزشکی به خاطر همین زود رفتیم که من به کارهای بیرون از خونم برسم و زودی برگردم کمک مامان جونی که دیر رسیدم به مطب و موند برای فردا اصلا خودم هم امروز راضی نبودم همش فکرم به شما بود که نکنه در نبود من گریه کنی و مامان و اذیت کنی خیی...
19 اسفند 1393

خونه تکونی 93

اول از همه عکس مهکیا جونی و میزاریم که یک دونست بعدش متاسفانه عکس های خاطره ی بد پسری و میزارم ناچارم چون بعضیهاش و رفتی پارک باید بزارم والا که خودم دوست ندارم این عکس 2 شب بعد از عمل شماست عکس های بعدیت پارک ارم و باغ وحشه که با بابا جونی تصمیم گرفتیم یه ظهر جمعه ببریمت بیرون تا اب و هوات عوض بشه   ای هم روزیه که باید بخیه هات کشیده می شد قبلش باید میرفتی حمام  ببین که چه بلایی سر خودت و من آوردی واما خونه تکونیمون  این از پسرم  جااااااااااااااااااااااااااااااااااااان خب این چه کاریه چون علاقه ی زیادی ...
18 اسفند 1393

آتلیه ی 2 سالگی نفسم

عاااااااااااااااااااااشق این عکستم  میمیرم برای این عکست همه جا شده عکس شما گوشی من گوشی بابا  سیستم بابا توی اداره  سیستم خودمون توی خونه  در و دیوار خونه .وایبر همه جا دیگهههههههههههههه ...
18 اسفند 1393

بهمن و اسفند 93

عزیز مادر سلام. یه سلام طولانی با یک عالمه خبر الان مامان تنبل شما با گوشی انلاین شده وای که چه قدر سختمه تنبلم دیگه بعد از اون اتفاق بد خیلی از دوستای نازنینمون جویای احوالات شما بودن که از همشون ممنونم و دست همشون و میبوسم   و اینکه خیلی وقته می خواهم بیام به وب قشنگت اما چه کنم از وقت پرم که نمیتونم بیام شب ها نیم ساعت قبل از خواب وقت دارم که این موبایل و وایبر نمیزاره کهههههه بگذریم .پسر عموی دوم شما که توی راه بود به دنیا اومد یک هفته زودتر از موعدش .هول بوده دیگه بچمون.یه پسر دوست داشتنی و ناز .دی ماه بود ولی تاریخ دقیقش و یادم نی...
18 اسفند 1393

اولین اتفاق بد بهمن 93

عسل مامان سلام اول از همه بهت میگم خیییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم و نفس منی توی این پست متوجه میشی که حقیقت و گفتم که من نفسم به نفس شما وصله بعد از آخرین پست خیلی میگذره اون هم به خاطر کارهای خونه بود که گفته بودم  یک ماهی در گیر تمیز کردنش بودم و اصلا وقت پای نت نشستن و نداشتم بعد از اون هم نی نی عمو به دنیا اومد به نام مهکیا یه نی نی ناز خدا به داداش مسیحا داده که عکسش و بعدا میزارم که از همین جا بعد از 40 روز تاخیر قدمش و به خانواده ی عمو جون تبریک میگیریم و خوش قدم باشه بعد از اون هم هفته ی پیش چهار شنبه 15 بهمن ساعت 6 بعد از ظهر یک اتفاق خییییییییییییییلی بد برات افتاد  الان که داره یادم می...
23 بهمن 1393

بای بای پوشک آذر 93

بعد از گذاشتن کلی عکس خوشمزه از پسری با  بابا جونی تصمیم گرفتیم که یه دستی به روی خونه بکشیم که کلا خونمون تکون خورد قرار بود یه کوچولو عوض بشه کلاعوض شد یک هفته ای هست که خونه ی مامان جونی هستیم جا برای زندگی کردن نیست همه جا شده اسباب و خاک چه قدر برای من کار درست شده ولی خونمون اساسی درست شد و قشنگ شد دست بابا جونی درد نکنه مهربووووووووووووووووووووووووون یه جشنواره ای هم هست توی نی نی وبلاگ خدا کنه برسم تا بتونم شرکتت بدم اگر نشد هم نشد دیگه مثل خیلی از کار های عقب افتادمون هنوز که هنوزه وقت نکردم کارای تولدت و انجام بدم دیگه تصمیم گرفتم بعد از خونه تکونی تولدت و اول از همه بگیرم تا سرم بیشتر از این شلوغ نشده ...
6 دی 1393

دوست داشتنی های رادینی. بدون شرح

داخل ماشین در حال خندیدن بی دلیل به بابا جونی شب سوم امام و رفتن به شاه عبدالعظیم توی پست های قبلی گفته بودم که جای شما جدیدا شده بالای میز کامپیوتر نشستن وقتی هم که می گم بیا پایین این میشه جواب نه نه نه این هم یک خواب خود جوش خودت رفتی وسط پذیرایی دراز کشیدی و به ثانیه نکشید که خوابت برد این هم داخل ماشین که دقیقا کارهای بابا جونی و انجام دادی اینجا هم فرودگاه امام ذوق کرده بودی هواپیما دیدی   ...
26 آذر 1393

تاسوعا و عاشورای 93

این عکسات هم مروط میشه به شب های تاسوعا و عاشورا راستی امسال پسر ناز من با بابا جونیش هییت میرفت قربونت بشم من قبول باشه عزاداری هات البته بیرون رفتنی نمیرفتی چون هوا سرد بود آخرش بابا میمومد دنبالت میبردتت شما و بابا جونی خونه ی مامان جونی کنار دیگ نذری مشغول هم زدن فدای هر دوتون روز عاشورا شام غریبان که با دستای کوچولوت داری شمع روشن میکنی   ...
26 آذر 1393