بدون عنوان
بالاخره سیستم ما درست شد
چه قدر وبلاگت بدون عکسای خوشمزه ات بیمزه شده بود این وجدی میگم نازنینم هر زمان که میومدم ونمی تونستم عکسات و آپ کنم کلی عصبی می شدم ولی بالاخره بابا جونی درستش کرد
دستت دردنکنه بابای گلممممممممممممممممممممم
واما عکسای قشنگم
پسر مومن من در حال نماز خوندن زمانیکه صدای اذان و میشنوی اول یه چیزی به عنوان صلوات زیر لبت میگی بعد بدو بدو میری سراغ سجاده میاریش و پهن می کنی ای قربونت برم من که اون لحظه دلم ضعف میره و دوست دارم بخورمت اما حییییییییییف
اینجا هم خونه ی عمه ی بابا جونیه که رفته بودیم قزوین واقعا قطعه ای از بهشت میمونه خیلی جای قشنگیه
این هم اون بیماری چشمی لعنتیه که پست قبلی گفته بودم بمیرم برای تو که توی این روز نبینمت
این هم اختراع مامانه که کنترل ماشینت باطری نداشت برای اینکه ساکت بشی و گریه نکنی برات کنترلیش کردم با نخ
این هم توپ و فرفره ی قشنگت که بابا جونی برات خریده