رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

سرماخوردگی

رادین مامان اومدم بهت بگم که شما اولین سرماخوردگی زندگیت و خوردی از اون چیزی که میترسیدم سرم اومدم همیشه از این میترسیدم که شما حداقل امسال زمستون و سرما نخوری که خوردی که این سرماخوردگی میتونه از بابا جون هم باشه چون بابایی 2روزه که سرما خورده و اینکه من شمارو جمعه برده بودم خونه ی عمو حسین و ناچار شدم که ببرمت حمام اونجا خونه ی عمو یه کوچولو سرد بود فکر کنم اونجا هم سرماخوردی خلاصه اینکه پسر نازم شما از صبح بی حالی و همش در حال سرفه و عطسه کردن هستی و اصلا حال نداری مامان امروز چشمای قشنگت و درست ندیده و نتونستم با پسرم بازی کنم چون همش بی حال بودی فردا قراره که با بابایی ببریمت پیش دکتر قب...
7 اسفند 1391

رادین کوچولو ی ناز

سلام پسر قشنگم فرشته ی مهربون و دوست داشتنی مامان فردا شما عزیز دلم میری توی 4 ماهگی که از این بابت خیلی خوشحالم الان هم بعد از یه کوچولو شیطنت و گریه مثل یه فرشته گرفتی و خوابیدی .خوابیدنات خیلی نازه طوری که امروز صبح اینقدر بوست کردم که از خواب بیدارت کردم و عصبانیت کردم دارم تلاش میکنم تا چند روز دیگه عکسای نوزادیت و بزارم تو وبلاگت تا اینجا پر بشه از عکسای نازت دوستت دارم کوچولوی مامان ...
6 اسفند 1391

کوچولوی مامان

رادین مامان امروز قراره که مهمون بیاد خونمون  برای دیدین شما و شما از ظهر پیش مامان جون هستی و منم ندیدمت خیلی دلم برات تنگ شده زودی بیا شما رفتی خونه ی مامان جون که من به همه ی کارام برسم الان هم کارام تموم شده و اومدم اینجا که یه سری به کلبه ی کوچولوت بزنم و بهت بگم که چه قدر دلم برات تنگ شده بابا هم بی قراره دیدنته و به من می گه که زنگ بزنم  ببینم اگه بیدار شدی بیادو بیارتت الان زنگ زدم به مامان جون گفت که خوابیدی و بیدار شدی میایی خونه خیلی دوستت دارم عزیز مامان ...
26 بهمن 1391