پسر نگو طلا بگو
پسر نگو طلا بگو
پسر نگو عسل بگو
پسر نگو قشنگ بگو
ما اومدیم از خونه ی مامان جونی خوش گذشت چون با هم بودیم و دور هم بودیم بد گذشت چون بابا جونی 2 روز پیش مانبود بهش هم گفتیم که دیگه نباید تنهامون بزاره چون واااااااااااااااااااقعا سخته دوری خدا نصیب نکنه
امروز صبح بابا جونی از یه مسافرت اجباری برگشت و برای شما هم یه اسباب بازی خوشگل آورده که خیلی دوسش داری مبارکت باشه پسرم
راستی قراره تا دوشنبه یه خبری توی وبلاگت بزارم که الان نمی گم بزار قطعی بشه بعدا فقط خواستم بگم خبر آمد خبری در راه است
دندون نیش دومیت هم پسر نازم در اومد مبارکت باشه پسرم
البته اینم بگم تا دندون های شما در بیاد من دندون هام میریزه و باید یک دست بکارم
از بس شیرین کاری در میاری و زمانی که سفت بغلت می کنم دندونام و به هم فشار میدم
جدیدا هم یاد گرفتی دستت و میزاری جلوی صورتتت ناز می کنی ای جون دلم که نازت خریدار داره اساااااااااااااااااااااااااااااااااااسی امروز هم مثل اقا تا دیدی بابا خسته است شماهم 2 ساعتی و خوابیدی و گذاشتی بابا استراحت کنه پای ثابت همه ی سینی های چایی هم هستی و کنار نمیری
الان هم شما و بابا جونی خونه رو گذاشتین رو سرتون من هم رشته ی افکارم پاره شد کلی حرف داشتم که بنویسم که یادم رفت
دارین توی خونه فوتبال بازی می کنین
تا شب که شاید مطالبم یادم بیافته
بای بای