31 اردیبهشت 92
بار هم تاخیر مامان جونی ببخشید پسر نازم
ما 3 روزی بود که خونه ی مامان جونی بودیم همین جوری اتفاق خاصی نیافتاده بود
فقط 2روز پیش رفتیم دیدنی دانیال کوچولو نوه ی عموی مامان میشه که فکر کنم 2 ماه از شما کوچیکتره
2 ماهی بودکه نبود رفته بود مسافرت پیش مامان بزرگ بابابزرگش وای مامانی ماشالله نمیدونی چه قدر بزرگ شده هزار ماشالله
دیروز هم من و بابا جونی بردیم دکتر هم برای قد و وزنت هم اینکه یه مقدار عطسه داشتی که نگران بودم نکنه سرما خورده باشی که اقای دکتر گفت نه سرمانیست یه نوع ویروسه که جای نگرانی نیست که خدارو شکر با قطره هایی که دیشب مصرف کردی و داخل بینیت ریختم امروز عالی بودی
واما نکته ی مهم اینه که فردا قراره من و شما و بابایی یه مسافرت 3 نفره بریم بابلسر به باباجونی از طرف اداره هتل دادن توی بابلسر 3 روزه که میریم اولین مسافرت شمال و با شما نازنین داشته باشیم
قول بده پسر خوبی باشی من هم قول میدم که خیییییلی مواظبت باشم .برات لباس گرم هم برداشتم که اگه شباهوا سرد شد تنت کنم که خدایی نکرده سرما نخوری
الان هم شما و باباجونی خوابین من هم اومدم یه سری به این کلبه ی قشنگت بزنم و برم
با کلی خاطره ی خوب برمی گردیم