یک روز مونده به آخر خونه ی مامان جونی
عسل مامان امروز که از خواب بلند شدیم مستقیم رفتیم خونه ی مامان جونی صبحانه رو اونجا خوردیم
البته من زودتر از شما بلند شدم و تند تند کارهام و انجام دادم تا بیدار نشی و بمونه زمانی هم که بیدار شدی آماده بودم خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونی برای کمک دیروز بابا جونی و دایی جونی کلی اسباب بردن خونه ی جدید مامان جونی که زیاد فاصله نیست چند تا در پایین تره و خوشبختانه با آسانسور
امروز هم که رفتیم تقریبا کارا تموم شده بود یعنی تمومش کردیم با مامان جونی و باقی اسباب هارو بسته بندی کردیم تا آقایونمون تشریف آوردن
شما هم که قربونت برم اصلا همکاری نمی کنی و همش یا بغلی یا گریه یا چرت نیم ساعته میزنی و با بدخوابی بیدار میشی
امروز یک ربعی رفتی واحد بغلیه مامان جونی پیش عسل جونی شما عسل و خیلی دوست داری و هر وقت می بینیش گل از گلت میشکفه و میری خونشون تا شما رفتی من و مامان جونی و تند تند کارارو انجام دادیم و گفتیم غنیمته بعد از شما با عسل جون توی راهرو بودی و چند تا دونه عکس گرفتیم ازت که سفت عسل و چسبیده بودی و ازش جدا نمیشدی اون بنده ی خدا هم می خواست بره مهمونی نمیزاشتی که
خلاصه شام و که خوردیم بابا جونی و خودت خیلی خسته بودی بابا جونی از کار زیاد و شما هم ازشیطنت زیاد و نخوابیدن .شام و خوردیم راه افتادیم که توی ماشین خوابت برد و خدارو شکر تا الان خوابیدی
خوب بخوابی عسلم