پایان اسباب کشی
نفس مامان امروز بالاخره اسباب کشی مامن جونی تموم شد
با اینکه زیاد خونه ی جدید با خونه ی فدیمی با هم فاصله ندارن ولی از امروز صبح که رفتیم اونجا و خونه ی خالی و دیدم نمی دونم چرا دلم تنگ شد آخه من و شما هم اونجا خاطره زیاد داریم از بارداری گرفته تا به دنیا اومدن شما و بعد از تولدت همه و همه برای من که خونمون اونجا نبود خاطره بود چه برسه به خاله جونی و مامان جونی و دایی جونی آخیییییییییییییییییییییدلم تنگید باز هم
مامان جونی و خاله و دایی جونی هم از دیشب تا حالا مهمان ما هستن چونه هنوز خونشون کامل آماده نیست و تا کامل شدن یه چند روزی پیش ما هستن من و شما و بابا جونی که خیییییییییییییییلی خوشحالیم بابت این قضیه چون تنها نبودیم و دور هم بودیم همیشه ما خونه ی مامان جونی بودیم یک بار هم مامان جونی بیاد خونه ی ما چه میشه
راستی دندون پنجمت هم که گفته بودم نیش زده 2روزه که کامل در اومده مبارکت باشه نانازم
امروز احساس کردم که چهره ات با دندونات عوض شده قشنگ که بودی قشنگ تر شدی نازنینم
الان هم خیلی خسته ام وخوابم میاد و یکی هم اینکه خاله حونی داره درس می خونه نمی خوام اذیتش کنم
خوب بخوابی نانازم