شب تولد رادینی
امشب شب خوبی بود با اینکه قرار من و بابا جونی برای تولد شما چیزهای دیگه ای بود و ایده
های جدید و نویی بود ولی خاله جونی نزاشت و امشب برای شما یه تولد کوچولو گرفت ای جون
دلم خاله لیلا جونم خیلی عزیزی به خدا تاج سری
خلاصه یه کیک خوشگل گرفت و اومد خونمون و کیک و گذاشت و شمارو برد خونه ی مامان جونی
تا من به کارهام برسم آخه تا دیدم که خاله می خواد تولد بگیره گفتم که پس شام بیان و دور هم
بیشتر باشیم
خلاصه خیلی شب قشنگی بود با کادوهای قشنگتر که اینجا نمی گم برات توی دفتر چه ی
خاطراتت می نویسم لزومی نمیبینم که اینجا بگم خلاصه شام و خوردیم و یک عالمه عکس قشنگ
با کیکت انداختیم و کیکت و هم خوردیم بیچاره رو شب هم طی صحبت هایی که با بابا جونی
داشتیم چون افکار تولد من و بابا برای تولد شما به هم ریخت قرارا بر این شد که هفته ی بعد یه
جشن کوچولو در حضور فامیل های در جه ی یک شما بگیریم عموهای شما مامانی و مامان
جونی عمه هاتون و خاله جونی و دایی جونی
ولی پسرم من و ببخش باور کن تقصیر من نیست من یه تولد تم دار می خواستم بگیرم چون
هفته ی پیش جریان منتفی شد و امروز مثبت اعلام شد خیلی دوست داشتم که تم دار باشه
ولی ان شالله سال بعد تم دارش میکنم که حسابی به من یکی خوش بگذره
ولی خودمونیما خوبه تولد نگرفتیم چون همین امشب هم هر کاری کردم که عکست درست از آب
در بیاد گریه می کردی و خوابت میو مد نه شمع فوت کردی نه کیک بریدی
ولی سال بعد اینکارو نکن همه رو یاد بگیر که من هم ناراحت نشم که تولد خوش نگذشت و
رادین
هیچ کاری نکرد باشه عسلم
بوووووووووووووووووووووس