خرید عید 93
پسر خوشگل من تقریبا کارهامون تموم شد و از دیروز تا به حال داریم خریدای
شمارو انجام میدیم
واااااااااااااااااااااااااااای که چه قدر قیمت ها سرسام آوره دیروز 3 ساعتی و
بیرون بودیم برای خرید دیگه آخراش خسته شدی و زودی برگشتیم از شانس
بد شما هم هوا خیلی سرد شده به خاطر باد شدید زودی برگشتیم و باقیش
موند برای امروز
دیگه دیشب از خرید اومدیم اینقدر خسته بودی که ساعت 12 خوابت برد من
هم با پا درد داشتم دست و پنجه نرم میکردمو زودی خوابیدم با اینکه همش بغل بابا بودی ها
ولی من خسته شدم بابا جونی بینوا اینقدر خسته بود که از شما زودتر خوابش
برد اینقدر این مراکز خرید بد شده که نمیشه کالسکه برد بیرون اگر میبردیم هم
برای شما خوب بود راحت استراحت میکردی داخلش هم اینکه اونجا خوابت برد
بابا هم خسته نمیشد چه کنیم که این پله های مراکز خرید نمیزاره
خلاصه امروز از ساعت 7رفتیم 10 شب اومدیم خونه این بار 4 نفری رفتیم خاله
هم با ما بود و خاله جونی و بابا جونی هم خریدای عیدشون و کردن شما هم
خریدات تموم شد موندم من
دیگه آخراش کلافه شدی و گریه رو سر دادی و تا رسیدیم تو ماشین شما خندیدنت گرفته بود سر کار بودیم دیگه
مبارکت باشه پسرم ایشالا هر وقت عکس ازت گرفتم برات میزارم که دوستات
هم بدونن که چه پسر خوش تیپی دارم من
خیلی دوستت دارم بهترینم