روزهای بیرون رفتنی ما
پسر قشنگم این چند روزه همش بیرونیم برای خرید یا برای شما یا برای خونه
یا برای بابا دیگه زمانی که میاییم خونه رمقی برامون نمی مونه و زودی خوابمون
میبره دیشب هر چه قدر تلاش کردم که بیام اینجا خستگی نزاشت و زودیی
خوابم برد
جمعه رفته بودیم خونه ی مامانی هم دیدنیشون هم اینکه دیدنی پویان جونی
چون تازه مسلمون شده بود
خوب بود و خیلی خوش گذشت و زودی برگشتیم چون مامانی خونه تکونی
داشت نخواستیم زیاد مزاحمشون بشیم و کارهاشون بمونه با وجود شما گل
پسری هم که نمیشد موند و کمک کرد یک عالمه هم عکس انداختم ازت آخه
حیاط مامانی خیلی بزرگه شما هم دمپایی هات و پوشیدی و رفتی توی حیاط
پیش بابا هوا هم خیلی عالی بود جون میداد برای بازی خلاصه جمعه هم
اینجوری گذشت از دیروز که شنبه بود هم کلی این طرف و اون طرف رفتیم
برای خرید امشب هم با خاله جونی می خواهیم بریم خرید برای من
صبح هم خاله شیرین اومده بود خونمون برای دیدنی شما کلی با هم بازی
کردین و بهت خوش گذشت الان هم مثل همیشه مثل فرشته ها ی مهربون
خوشگل گرفتی و خوابیدی
خوب بخوابی بهترینم
این هم عکسای شماو حیاط مامانی
شما داخل چادر مسافرتی داری با مامانی دالی بازی میکنی
قربون اون دستای کوچولوت برم که مثل آدم بزرگا در میزنی
رادین و همچنان جاروبرقی
اینجا هم که داری به پویان میوه میدی