روز اول سال نو 1393
تا اونجایی که مامان بتونه خاطرات سال نو رو برات مینوسم هر چی موند باقیش بمونه برای بعد
سال نو امسال خیلی سال قشنگی بود مثل پارسال جمع 3 نفرمون خیلی
شیرین بود با این تفاوت که شما پارسال لحظه ی تحویل سال خواب بودی اما
امسال بیدار بودی و از در و دیوار بالا میرفتی
سال نو خونه بودیم و بعد از اون شام خوردیم و یک ساعت بعدش سه تایی
رفتیم بیرون
آخ که نمیدونی چه مزه ای داد تهران خلوت بدون سرو صدا و ترافیک خیلی
خوش گذشت کاش همیشه اینقدر خلوت بود تهران. همه می گفتن که تهران
عیدا دیدن داره چون خلوته باورم نمیشدولی امسال باور م شد که واقعا دیدنیه
میتونی نفس بکشی تصمیم گرفتم که ان شاالله از سال بعد تهران بمونیم
بیرون نریم و لذت ببریم
خلاصه به مامان جونی هم گفته بودیم که خونه ی شما فردای سال نو میاییم
و منتظر نباشن گفتیم سر فرصت بریم و زیاد بمونیم نه اینکه دیر به دیرمیریم
گفتیم زیاد بمونیم خلاصه اون شبش کاری نداشتیم شما هم موقع برگشت
توی ماشین خوابت برد
لحظه ی تحویل سال نو
فردای سال نو که داریم میریم خونه ی بابا بزرگ
خونه ی مامان جونی
این هم هفت سینمون که از دست شما گل پسر نمیشد خونه ی خودمون بچینیم چون می کشیدی و می ریختی ناچار شدیم امسال مشترک بچینیم خونه ی مامان جونی و خودمون نداشته باشیم
این هم سبزمون که خودم سبزش کردم و یادم رفته بزارم داخل هفت سین به خاطر همین همین جوری ازش عکس انداختم