رادین و دندون درد
نفس مامان
از دیشب بگم که رفتیم حضرت عبدالعظیم زیارت مامان جونی روزه بود بعد ازنماز رفتیم زیارت .شما پیش بابا موندی و من رفتم و حسابی نماز خوندم اینقدر چسبید بعد از زیارت هم شام رفتیم بیرون که اون هم خیلی خوش گذشت جای همه ی دوستامون خالی بود
امروز هم روز خوبی بود برامون تا ساعت 12:30 تخت گاز من و شما خواب بودیم خیلی خسته بودم دیروزش اصلا نخوابیده بودم و کارهام زیاد بود شبش هم یه زیبا پسر تا ساعت 1:30 بیدار بود و از اونجایی که شما از اتو خاطره ی خوشی نداری و میترسی به ناچار متوسل شدم به اتو و گرفتی خوابیدی به خاطر همین صبح امروز دلی از خواب در آوردیم و بعد از اون هم مامان جونی اومد خونمون و با شما کلی بازی کرد و من هم کار هام و انجام دادم و تموم که شد رفتیم خونه ی مامان و ساعت 11 اومدیم خونه که شما مشغول تی وی تماشاکردن بودی که یک آن گریت گرفت و اومدی چسبیدی به من
دیگه گریه کردن هات برام عادی شده هر زمان که دندونت دردمیکنه اینجوری گریه می کنی و اینجوری هم من و سفت بغل می کنی استامینفونت و دادم و اشاره دادی به در اتاق که بریم بیرون خلاصه رفتیم با ماشین بیرون و برای باباهم ثواب شد بنزین زد به ماشین یه نیم ساعتی چرخیدیم و شما خوابت بردو الان خوابی خداکنه دیگه دردنیاد به سراغت که خودم فکر نمیکنم چون استامینفون همیشه زود ارومت می کنم
تمومی نداره که برای من این نگرانی ها کی می خواد این دندون ها کامل بشه خدا میدونه
وای حالا دندون های آخریت مونده اونا می خوان چیکار کنن بامامان رادین خدا میدونه
عزیز مامان خوب بخوابی نازنینم