16 اردیبهشت 92
عسل مامان دیروز از صبح من و شما با هم تنها بودیم و کلی بازی کردیم و من توی این فواصل می رفتم کارام و انجام میدادم و بر میگشتم پیشت. تا ساعت 6 باباجونی از سر کار اومد و سپردمت به بابا و رفتم سراغ شام ساعتای 9 شام و خوردیم و رفتیم پارک تا ساعت 12 بیرون بودیم و خیلی هوا خوب بود ولی برای شما میشه گفت نه هوا سرد بود به خاطر همین زود برگشتیم ولی خیلی افسوس خوردم که چرا دوچرخم و با خودم نبردم
ولی بابایی قول داد که دفعه ی بعد دوچرخه رو با خودمون ببریم و من شما رو بسپارم به بابا جونی خودم برم دوچرخه سواری آخه قبل از اینکه خدا شمارو به ما بده من وبابایی شبا میرفتیم پارک بابایی پا به پای من ورزش میکرد با این تفاوت که من سواره بابایی پیاده
خلاصه این بار می خواهیم 3تایی ورزش کنیم الان هم شما گل پسر بعد از 4ساعت بیدار بودن و بازی کردن گرفتی لالا کردی
خوب بخوابی عزیز دلم