کرج اردیبهشت 92
عسل مامان همون جوری که قول داده بودم قرار شد خاطرات قشنگ کرج و برات ثبت کنم
خیلی خوش گذشت چون مامانی هم اومده بود و همه با هم جمع بودیم 5 شنبه تا رسیدیم یک ساعت بعد از ما مامانی اومد خونه ی مامان بزرگ ( مامان بزرگ بابا جونی) آب و هوا اینقدر خوب بود که نگو ولی دیگه آخر شب سرد شد و من نگران سرماخوردنت بودم که ترجیح دادم لباسات و زیاد کنم که همین کارم کردم
فرداش هم قرار شد که بعد از نهار بریم باغ خاله جونی(خاله ی بابا جونی) که همین هم شد ساعت 5 بود رفتیم باغ و کلی هم عکس گرفتیم و کلی هم خوش گذشت فقط اینکه ساعتای 6 بود که هوا ابری شد ناچار شدیم بریم داخل اتاق نتونستیم از طبیعت استفاده ببریم البته شما بردی هاااااقربونت برم من
ساعت 7 برگشتیم خونه و شب هم رفتیم خونه ی مامانی شام اونجا بودیم و برگشتیم به سمت خونه
شما و بابایی زیاد خسته بودین فکر کنم .شما که تو ماشین نشستی خوابت برد تا خود تهران .بابایی هم از خستگی نمیتونست رانندگی کنه تا رسیدیم خونه خوابش برد
عکساتم که بعدا میزارم .نگی چرا مامان بد قولی دارما نه.من یه سری از عکسای نوزادیت و میخواهم بزارم بعدا همه ی عکس هایی که قول داده بودم و سی دی شما هنوز آماده نیست آماده شد حتما .احتمالا پسر قشنگم تا آخر این هفته برات میزارم
خیلی دوستت دارم