آرتین جون
سلام عسیسم
امروز روز قشنگی بود برای مامان هیچ اتفاق خاصی نیافتاد ولی روز قشنگی برای مامان بود چون پسری به قشنگی و عسلی تو دارم و عشقی به گرمی بابای رادینی دارم که این دو تا وجود نازنین روزگارو برای من از روز قبلش شیرین تر میکنه
امروز مامان جونی اومد اینجا و شما با مامان جونی رفتی حمام اینقدر از اون اول آقا بودی که اصلا از حمام کردن نمیترسی بعد از اینکه بابا جونی از سر کار اومد و با شما یه چوچولو بازی کرد شما با مامان جونی رفتی خونشون تا من هم به کارهای عقب افتادم برسم اینقدر ذوق زده بودی زمانی که داشتی میرفتی قربونت برم من که هر روز چیز فهم تر و عاقل تر میشی
ساعتای 8 بود که اومدم دنبالت و من و شما و بابا جونی رفتیم خونه ی آرتین جون خیلی خوش گذشت
مخصوصا به آرتین که شمارو برای بار دوم میدید بعد از تقریبا دو ماهگی دیگه شمارو ندیده بود تا به امشب هر چی اسباب بازی داشت آورده بود برای شما تا شما گل پسر باز ی کنی آرتین نمی دونست که شما هنوز اونقدر بزرگ نشدی که بتونی راحت بازی کنی آرتین جون 2سال و 8 ماهشه
همش به خاله سمیه می گفت که نی نی بزار زمین راه بره هر چی خاله جونی میگفت رادین نمی تونه راه بره می گفت نه رادین باید راه بره خلاصه ارتین جونی خیلی به شما محبت داشت
از همین جا میگیم ممنون آرتین جونی بووووووووووس
ساعت 1 هم بود که رسیدیم خونه و شما بعد از خوردن غذای کمکیتون لالا کردین و مامان هم وقت کرد بیاد اینجا به کلبه ی قشنگت سر بزنه آخ که چه قدر این کلبه با وجود رادینی باصفاست
یه جمله الان توی وبلاگ عرفان دیدم که خیلی خوشم اومد و گفتم اینجا بنویسم
اول از همه از عرفان تشکر میکنم و بهش میگم که خییییییییییییییییلی وب قشنگی داری دوم اینکه خسته نباشید
من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم
و در آخر اینکه فردا میریم خونه ی عمه جونی دیدینی پویان جونی تا پس فردا نیستیم بریم و با عکسای پویان جونی برگردیم