زمین خوردن رادینی
نفس مامان عشق مامان عمر مامان هستی مامان تنها دلیل زندگی مامان هرچی بگم هم در وصف تو کم گفتم
امروز مامانی یه کار خطرناکی کرد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم
امروز من شمارو برای چند ثانیه گذاشتم روی مبل که هیچ وقت این کارو نمیکردم فقط به خودم گفتم که 5 ثانیه بیشتر طول نمیکشه برمیگردم و زودی برش میدارم اماوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که توی همین 5 ثانیه
همونجوری که قبلا هم گفتم شما تاج سر جدیدا یاد گرفتی که غلت میزنی من شمارو گذاشتم روی مبل تا برم توی اتاق خواب و برگردم که روی هم رفته 3 ثانیه هم نشد شما غلت خوردی و با پشت سر خوردی زمین
واااااااااااااااااااااای که الان که یادم میافته تمام بدنم یخ میکنه چنان صدایی داد زمانی که سرت به زمین خورد که دیگه نفهمیدم چی شد بلندت کردم و بغلت کردم و شما هم شروع کردی به گریه دیگه ساکت نمیشدی تا 10 دقیقه گریه کردی تا اینکه شیر بهت دادم وخوابیدی توی خواب هم تند تند نفس میکشیدی و ناله میکردی معلوم بود که درد داشتی
وای که چه صحنه ی بدی بود تا مامان جون اومد و براش تعریف کردم که چی شد هاج و واج مونده بود که چی بگه تا دوساعت شمارو از بغل خودش تکون نداد و همش نگاهت میکرد و قربون صدقت میرفت
خداروشکر به خیر گذشت نه سرت باد کرد نه اینکه شما به گریه ادامه دادی خیلی لحظه ی بدی بود از این به بعد قول میدم که بیشتر مراقبت باشم
به قول مامان جونی بچه تا الان مراقبت لازم نداشت که از این به بعد باید حواست و جمع کنی
چشششششششششششششششم مامان گلم
خلاصه اینکه ببخشید نازنینم و روی ماهت و از همین جا می بوسم