اولین مروارید سفیدت مبارک
پسر یکی یک دونه ی من
اولین مروارید قشنگت که داخل صدف زیبا درخشانه و خودنمایی میکنه مباررررررررررررررررررک
عسل مامان دیروز خونه ی مامان جونی بودیم و مامان جونی داشت با لیوان به شما آب می داد که متوجه اون مروارید های قشنگت شد و به من گفت که دندوناش در اومده ولی من باورنکردم و گفتم نه
تا اینکه راهی شدیم به طرف خونه ی مامانی داخل ماشین شما گریه ی بدی کردی به مدت 5 دقیقه یک دفعه هم شروع شد که فکر کنم درد دندونات بود که داشت به طور کامل در میومد خلاصه تا رسیدیم خونه ی مامانی البته ی خونه ی عمه جونی من مشغول شدم به دادن غذای کمکی که دیگه کاملا صدای خوردن قاشق و به دندونای شما شنیدم و متوجه شدم که خییییییییییلی ذوقیدم بابت اینکه پسر مامان باز هم بزرگتر و عاقل تر و آقا تر شد
ای جووووووووووووونم مبارکت باشه عزیزم
دیگه باید توی این هفته آش دندونی پسرم و آماده کنم
خونه ی مامانی هم خیلی خوش گذشت و دیدنی پویان جونی هم رفتیم که خیلی چوچولو بود ولی خیلی نی نی آروم و بی سر و صدایی بود شما اینقدر خسته بودی از دیشب تا حالا که از ساعت 7 به بعد شب تا الان فقط یک ساعت بیدار بودی بقیه ساعات و همش خواب بودی
خوب بخوابی نازنینم و مواظب اون الماس های قشنگت باش که خیلی ارزشمنده
تاریخ دقیق رویش اولین دندون پنج شنبه 23 خرداد ماه 1392