رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

تب 39درجه ی رادینی

1392/5/23 2:08
نویسنده : مامان رادینی
374 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان هیچ وقت دوست ندارم مریض ببینمت شاید به خاطر این حساسیت بیش از حد منه که از چیزی که میترسم همیشه سرم میاد 

جمعه زمانی که عید شد قرار بر این شد که بریم کرج و تعطیلات اونجا بمونیم  که نمی دونم این دل من چرا با من این جوری میکنه هر چی که میخوام بی اهمیت باشم نمیشه که 

من اصلا دلم به این سفر نبود اصلا 

هر  وقت دلم این طور میشه میدونم که یه اتفاقی قرار بیافته  خلاصه صبح راه افتادیم و رفتیم سمت کرج همه چی خوب پیش میرفت تا ظهر 

که کم کم  تب پسرم شروع شد و رفت بالا اولش احساس کردم که به خاطراون مرواریدای قشنگته که تب داری که بهت استامینوفن دادم که لحظه ای بود تبت .سر دو ساعت میرفت بالا خلاصه اینکه هر کسی یه نظری میداد که از دارو استفاده کنم که من هم غیر از نظر دکترت  حرف هیچ کسی و گوش نمیدم بی رودربایستی بگم. خلاصه با همین استامینوفن سر کردم تا شب که هوای کرج بر عکس هوای تهران هوای سردی بود که خوشحال بودم که حداقل تبت میاد پایین که اینطوری نشد تا اینکه دیگه شاممون و که خوردیم تصمیم گرفتیم که برگردیم چون اینجوری هم شما اذیت میشدی هم من هم بقیه  تعطیلاتشون خراب میشد 

تا فردا ظهر همین طور پیش رفت که تبت و اندازه میگرفتم که یک دفعه ظهری تبت رفت روی39 درجه که اصلا نرمال نیست تب 39 درجه معمولا تب 37 درجه نرماله بدنت مثل آتیش شده بود لپات سرخ شده بود و از همه بدتر تعطیلات بود و دکترت هم نبود  ناچار شدم اورژانسی بریم بیمارستان کودکان که واقعا برای بعضی از دکترا متاسفم  که فقط پول مفت از این دولت میگیرن  . تا شمارو معاینه کرد گفت اگه تا 3 روز دیگه نیومد پایین باید بری آزمایش که دلشوره رو دلشوره برای من آورد یه سر داروهای آشغال داد که هیچ کدومشون و ندادم اومدم خونه تند تند بهت تب بر دادم و پاشویت کردم تا فردا یه جوری تحمل کردم که بردمت پیش دکترت که خدارو شکر یه سرماخوردگی جزیی بود که با شربت ابپوبروفن همون شب رفع شد و تبت اومد پایین و خداروشکر هیچی نبود و از فرداش پسرم وضعیتش عالی شد و دست دکتر قبادی هم درد نکنه که دکتر ماهیه و من و از نگرانی در آورد و گفت که هیچی نیست داشتم میمردم پسرم این سه روز نفهمیدم که تعطیلاتمون چه طورگذشت 

ولی هر چی بود به خیر گذشت اوه

علت تاخیر این 3 روزمون هم همین بود که شما تا ساعت 1 بیداری و نمی خوابی و همش هم من باید کنارت باشم دیگه تا شما می خوابیدی من هم خسته تر از شما خوابم میبرد و به ناچار نمیتونستم بیام اینجا وای که چه قدر دلم برای اینجا تنگ شده بود

دوست دارم بهترینم ماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان امیرحسین
23 مرداد 92 2:21
خدا رو شکر که گل پسر حالش خوب شد الهی هیچوقت مریض نشه

ممنون عزیزم لطف داری
مامان امیرعطا
23 مرداد 92 2:34
سلام.بمیرم الهی چی کشیدین این چن روز............ خوشححالم که خیر سلامتی و سرحالی عزیز خاله رو می شنوم. خدارو شکر. نگرانتون بودم خیلی و هر شب میومدم تا 1خبری بشه که ....... خدارو شکر که بهتره گل پسرت.


سلام خدا نکنه خاله جونم همیشه سالم و سر ال باشی و سایتون بالای سر خونواده و امیر جونمون باشه
آمین
ممنونم خاله که بهمون سر میزدین این باعث افتخاره
آجی محمدمهدی
23 مرداد 92 10:30
الهی من بمیرم که انقدرتبت رفته بودبالا.امیدوارم که هیچ وقت مریض نشی.باافتخارلینک شدین.

عزیزم خدا نکنه .
ممنون باعث افتخار ماست
زهرا
24 مرداد 92 14:16
مادر که میشه با کوچکترین حالت بچه دلواپسی و این رو فقط خودت میدونی
انشالله همیشه سالم و سلامت باشید
دقیقا حالا ان شالله به زودی زود مادر میشی متوجه میشی که چه قدر سخته
شما هم همین طور خانم گلم مواظب نی نی باش