روزهای پایانی آذر 92
پسر قشنگم بعد از آخرین پستی که گذاشتم 1 هفته میگذره ببخشید که دیر میام این روزها
سرم خیلی شلوغه هم کارای خودم هم کارای خونه و مهم ترینش رادین مامان
حسابی سرگرمم به همین خاطر کمتر میتونم بیام
خدارو شکر زندگیمون عالی و آروم میگذره روزها با شیطنت های شیرین شما میگذره.جدیدا یاد
گرفتی که از مبل بالا میری و میری سمت پریز کولر .کولر و روشن میکنی روزی یک بار حداقل توی
این سرمای پاییز از خنکی باد کولر از دست شما استفاده میبریم نمونش هم همین امشب بود
که من مشغول تلفن حرف زدن بودم یک آن دیدم که خونه رو داره باد میبره رفتی از مبل بالا و
کولر و روشن کردی خونه ی مامان جونی هم اول از مبل میری بالا بعدا از عسلی مبل چه کنیم
دیگه ازدست شما
بعد از اون هم میری سراغ جاروبرقی و روشن کردن ماشین لباس شویی و اتو و هر وسیله ی
برقی و خطرناکی که جلوی دستت باشه همه رو باید طی یک عملیات ضربتی مخفی کنم از
دستت سر وقتش ان شالله
و اینکه کم کم داریم خودمون و برای شب یلدا اماده می کنیم خیلی خوشحالم چونکه سال قبل
چون شما کوچولو بودی و گریه ات هم فراووون بود نتونستم خاطرات اون روز و برات ثبت کنم ان شالله امسال جبران میکنم خیلی هم عکس ازت دارم که باید برات بزارم ولی چه کنم که خستگی نمیزاره زیاد بمونم سعی می کنم تا قبل از شب یلدا برات بزرام
دوستتت دارم همه ی هستی من