رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

بیماری چشمی

1393/2/18 2:19
نویسنده : مامان رادینی
289 بازدید
اشتراک گذاری

اووووووووووووووووووووف 2 روز نبودیما چه ارتقایی پیدا کرده اینجا باریک الله خیلی زیبا شده تشویق

باز هم نبود ما بی علت نبود پسر قشنگ من هفته  پیش یه بیماری عفونتی چشمی گرفتی که 2 روز گرفتارش بودی یک دفعه شروع شد زمانی که بردمت حمام چشم راستت قرمز شد گفتم شاید از حمام و شامپو باشه رفته باشه توی چشمت ولی بعد ازحمام  رفته رفته چشمت قرمزتر شد و کوچیک تر طوری که از ساعت 6 تا 8 شب یه چشمت کوچیک و کاسه ی خون بود ولی اون یکی چشمت نه

خلاصه که با بابا جونی بردیمت دکتر .که نگو وااااااااااای چه معاینه ی بدی بود تا به حال اینطور نشده بودی ترسیده بودی از این دستگاه های معاینه ی چشم طوری بود که من و بابا  نمی تونستیم نگهت داریم تا چشمت معاینه بشه .سرت و به همه جای دستگاه زدی الهی بمیرم که طاقت نداشتم ببینم اینطوری اشک میریزی ولی ناچار بودم محکم بغلت کنم تا معاینه بشی خلاصه اینقدر گریه کردی تا برای 5 ثانیه شد نگهت داشت و معاینت کرد تامعاینه شدی سریع از جام بلند شدم و رفتم از مطب بیرون تا ساکت بشی خداروشکر چیزی نبود گفتن که احتمالا وسیله ی کثیفی و زدی به چشمت و عفونت گرفته رفته رفته بهتر شدی وخدارو شکر دیگه مشکلی نیست عکسات و دارم ولی هر کاری می کنم دوربینم باز نمیشه تا بزارم برات

خلاصه این از این ماجرا که درگیر بودم بعد از اون هم همین جوری سرمون گرمه شماست و روز به روز اوامرتون بیشتر میشه الان میزون 3 روزه که اصلا نمی خوابی شاید از صبح تا شب نیم ساعت که خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بده اینکار من به هیچ کاریم نمی رسم مجبورم صبح ها مامان جونی و بگم بیاد پیشمون تا هم پیش شما بشه هم کمک حال من پریروز یه ظرف 10 دقیقه ای و 2 ساعته شستم تااین حد اذیت می کنی فقط دوست دارم چهرت و زمانی که بزرگ شدی و خودت داشتی می خوندی ببینم که چه شکلی میشی موقع ظرف شستن میایی و می چسبی به پاهای من که یعنی بیا اونجا نمون ت میام پیشت ساکت میشی ولی زمانی که بلند میشم باز شروع می کنی سرگرمیت هم که شده شیر خوردنت تا بیکارمیشی شیر می خواهی  هر نیم ساعت یه یک بار شده حتی نوزادی هات اینقدر تند تند نمی خوردی که الان می خواهی

این وضعیته که دیگه نمیشه مثل سابق برات بنویسم چون اینقدر از صبح خسته میشم که دیگه شب نای نشستن ندارم مثل الان. امشب هم به خاطر عکسات اومدم که اون هم از شانس بد من باز نمیشه

خوب بخوابی عزیزم

بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

آجی محمدمهدی
19 اردیبهشت 93 13:48
ازپروردگارمهربان برایتان آرامشی آرزودارم که درسایه ی آن "داشته هایتان"آنچنان پررنگ شوند که غم نداشته هایتان آزارتان ندهد.
مامان رادینی
پاسخ
ممنون آجی جون
مامان امیر عطا
20 اردیبهشت 93 1:04
عزیزم الهی فدات شم خوشحالم که مشکلی نبود و بهتره اون چشم نازت. شیطونک کوچولوی عزیز.