تیر ماه 93
پسر نازم:
از آخرین پستی که برات گذشتم یه هفته ای میگذره ومدام به وبت سرزدم ولی وقت این و نداشتم که مطلب برات
بزارم سرم خیلی شلوغه روزه اکه تمام وقتم شدی شما و ازاین بابت هم خیییییییییییییییلی خوشحالم نمیدونی چه
لذتی داره در کنار پسر نازی مثل شما بودن کهههههههههههههههههههههه
شبا هم چند روزیه مهمون میاد برامون و بعد از رفتن مهمونا خستگی نمیزاره بیام و زودی می خوابم. مامان جونی
هم صبح ها میاد پیشمون تا تنها نباشیم وهوا هم که خیلی گرم شده صبح ها بیرون نمی ریم تا عصر .عصری شاید با
ماشین یه سر بریم بیرون وبرگردیم
جمعه ی هفته ی پیش هم رفته بودیم کرج جشن نامزدی فامیل های بابا جونی دعوت بودیم که خیلی اذیت
شدیم توی گرمای ظهربود مراسم و شما هم کلافه توی ماشین
واما خبر خوش دیگه اینه که زن عمو بارداره مسیحا جونی داره داداش دار یا آبجی دار میشه هنوز معلوم نیست
خیلی خبر خوشی بود و بهتره بگم خبر قشنگی بود عضو جدید خانواده بعد از شما میشه عضو کوچولوی خانواده
قدمش مبارک باشه
و اما پسر قشنگ من از دیروز تا به حالایاد گرفتی میگی مامان بابا البته مامان وکامل تلفظ نمی کنی میگه ماما
ولی بابا رو کامل میگی نمی دونی چه قدر لذت بخشه زمانی که صدام می کنی انگاری یه تیکه از وجودم و میکنی
و باهام حرف میزنی به قولی صدات من و میبره فضااز بس که ارام بخشی
دوستت دارم باتمام وجودم