دانیال جونی
عسل مامان از امروزت بگم که ماشا الله تا ساعت 12 خواب بودی و مامان جون اومد بیدارمون کرد
بعد از اون پیش مامان جون موندی و من همه ی کارهام و انجام دادم و شب هم قرار بود
مهمون بیاد برامون باید خونه رو تمیز نگه میداشتیم دیگههههههههههههههههه
خلاصه تا ساعت 3خونه بودیم بعد از اون سه تایی رفتیم پارک سر کوچمون یک عالمه بازی کردی و سر سره بازی کردی چه ذوقی هم می کردی قربونت برم من سمت تاب آفتاب بود نمیشد رفت بعد از بازی کردن رفتیم سمت خونه ی مامان جونو تا رسیدیم خونه دوتایی رفتیم سراغ داداتی یا همون باب اسفنجی .داداتی و شما می گی
در حین نگاه کردن خوابمون برد خیلی چسبید با اینکه کوتاه بود ولی خوب بود بعد که خاله جونی اومد و شمارو از خواب بیدار کرد سه تایی رفتیم خرید چه خرید بدی بود کلی اذیت شدی وزودی برگشتیم خونه
شب هم دانیال جونی یه کوچولوی 6ماهه که از اقوام مامان هم میشه اومده بودن خونمون چه ماشاالله بزرگ شده اولش غریبی کرد و یه ذره گریه کرد ولی بعد اروم شد و کارهای شمارو با دقت نگاه می کرد آخه شما گل پسری هر چی اسباب بازی توی کمدت بود در آورده بودی و میدادی به نی نی قربون اون دست و دل بازیت برم ولی دانیال کوچولو هم مثل شما ناناز پسر مامانیه و خیلی وابستس به مامانش تا از بغل مامانش میرفت این ور و ا ون ور سریع گریه می کرد
بعد از رفتن مهمونا هم شما کلی خسته شدی و بعد از خردن شیرت خوابیدی راستی پسرکم دندون جدید توی راهه هم لثه هات سفید شده هم اینکه شکم روی داری و بهونه هات هم که دیگه روی شاخشونه خدا کنه زودتر بیان این مسافر کوچولوهات و پسر ناازم راحت بشه
خوب بخوابی عزیزم
خیلی دوستت دارم