بد خواب شدن رادین جون
پسر نازم بالاخره بعد از 2ساعت لالایی گفتن و راه رفتن مامان دور اتاقت خوابت برد
امشب خیلی بد خواب بودی و نمی خوابیدی با اینکه امروز زیاد هم نخوابیده بودی و همش بازی میکردی ولی باز هم تا نیم ساعت پیش بیدار بودی
دیگه مامان داشت از پا میافتاد ولی به جون میخرم این بی خوابی هارو
راستی پسرم نمیدونی چه بارون قشنگی میومد ساعت های9 شب بود
من و یاد اون شبی انداخت که به دنیا اومدی آخه اون شب هم بارون میومد خییییییییییییلی شب قشنگی بود انگاری که آسمون هم گریون بود برای اینکه یه فرشته از بینشون کم میشد و میومد روی زمین
خوش اومدی فرشته ی آسمونی من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی