واکسن 4 ماهگی رادین
رادین عزیزم همونجوری که گفتم دیروز شمارو بردم برای زدن واکسن ٤ماهگی اولش سر حال بودی تقریبا ساعتای ١١ بود که رفتیم شما هم سیر بودی چون شیرت و تازه خورده بودی و هم اینکه جات خشک بود تا رفتیم مرکز بهداشت شما همه جارو با دقت نگاه می کردی و می خندیدی که همون جا بهت گفتم که مامانی شما الان این خنده های قشنگت تبدیل میشه به گریه خیلی دلم سوخت
خلاصه تا خوابوندمت روی تخت خانم دکتر! باز هم خنده روی لبای قشنگت بود تا خانم دکتر اولین واکسنت و پای چپت بود زد صدای گریه ی شما در اومد تا اومد واکسن دوم شمارو بزنه توی این فاصله آروم شدی و وااااااااااای که واکسن دوم شمارو زدن دیگه آروم نشدی تا بغلت کردم و نازت دادم با بغض وحشت ناکی گریه میکردی که خیلی برای من این گریه هات درد آور و غیر قابل تحمل بود
خلاصه تا برسیم خونه توی ماشین خوابیدی بعد از اون هم که قرار بود بریم خونه ی مامان جون که رفتیم تا ساعتای ٢ آروم بودی و انگاری که دردی نداشتی ولی درست سر سفره ی غذا همون لقمه ی اول مامان گریه های شما شروع شد دیگه نه مامان نه من هیچ کدوم نتونستیم نهارمون و تموم کنیم تا شب کار شما همین بود تب هم میکردی که با استامینفون تبت و میاوردم پایین ولی باز هم هر از چند گاهی تب شما بالا میرفت
خلاصه تا امروز که درد شما آروم شده ولی همچنان تب داری که اون هم ان شالله تا امشب پایین میاد عزیز مامان
زود زودی خوب شد دیروز و امروز هم هیچ جا نرفتیم به خاطر شما تا شاداب بشی بعد بریم عید دیدنی