11 تیر ماه 92
پسر قشنگم باز هم شما خوابی و من وقت کردم که بیام اینجا چه قدر مهربونی که به مامانت اجازه ی نت رفتن و میدی عزیزم
پسر قشنگ مامان. چند روزیه که یاد گرفتی با کمک و بی کمک میشینی ولی زود بلندت میکنم چون هنوز زوده برات و کمرت درد میگیره توی روروک قشنگ دیگه راه میری
امروز هم باز هم داشتی دسته گل به آب میدادی که اگه مامان جون نمیدید و زود به دادت نمیرسید معلوم نبود چی میشد رفته بودی سمت میز عکس و ساتن میز و داشتی میکشیدی که میز نیمه داشت بر میگشت روت که مامان جون سریع دید و به دادت رسید
عکس های آتلیه ات رو هم گرفتم خیلی قشنگ شده بود غیر از عکس های آیینه ات که چون قشنگ نشده بود من هم اونارو نخواستم در صورتی که برای من اصلی ترین عکس هات اون بود اشکالی نداره میبرمت یه جای دیگه میندازم ازت که اونارو هم میزارم
بردمت برای قد و وزن خدارو شکر مشکلی نداشتی و وزنت هم عالی بود 7کیلو 800 گرم بودی پسر 7 کیلوییه من عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم
چند روزی هم هست که دارم سعی می کنم عکس مربوط به مسابقه ی جشنواره بگیرم و بفرستم تا مهلتش تموم نشده احتمالا تا آخر هفته ازت بگیرم دنبال بهترینم
احتمال داره که پس فردا مهمون داشته باشیم نتونم بیام پیشت جمعه هم تولد مسیحا جونیه پسر عموی شما که از الان از همین جا میگیم که مسیحا جونی تولدت مبارک ان شاالله جشن 120 سالگیت و اینجا با هم جشن بگیریم