رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

آتلیه ی 1 سالگی رادین در گذر زمان

امروز همونجوری که گفتم وقت آتلیه داشتیم از صبح که بیدار شدیم کارهامون و کردیم تا ساعت 3 که مامان جونی اومد پیشمون و شما بعد از استحمام خسته بودی و یک ساعت پیش مامان جون  خوابیدی که اون هم برای خودش کلی بود برای آماده شدن به آتلیه خوب بود خستگیت و در کردی توی ماشین  میخواستی بخوابی که بابا جونی نگذاشت گفت بد خواب میشی خلاصه تا رسیدیم وقت خوبی بود و آتلیه خلوت بود و پریسا جون عکاس شما اومد و عکساتون و انداخت با حوصله ولی شما تقریبا 10 تا عکس اول خوب بودی بعدش دیگه همکاری نکردی و  حو است پرت بود یا زمانی که دکورو برات آماده میکردن به هم می ریختی که من و ناراحت کردی خیییییی...
5 آذر 1392

الماس جدیدت مبارک

عشق من دندون 7 هم مبارک باشه شب خونه ی مامان جونی بودیم که با مامان جونی داشتیم صحبت میکردیم سر دندون شما که من گفتم دندون های پسر خیلی دیر در اومدن که به 5 دقیقه نکشید زمانی که داشتی میخندیدی دندونت و دیدم که جوونه زده .ای جوووووووووووووووووووووووونم میشه سومین دندون از فک پایین یا به اصطلاح پزشکی 2 ومین دندون فک پایین یه چند روزی بود که شبا بی تابی میکردی و تا اسم لالارو که می آوردم گریه میکردی مثل دیشب که چشمات بسته بود برای خواب ولی تا می گفتم لالا گریه رو سر میدادی تا اینکه ناچار شدیم ساعت 12 شب ببریمت بیرون توی ماشین تا خوابت ببره که تا سر کوچه نرسیده خوابت برد ...
4 آذر 1392

اذر 92 خونه ی مامانی

پسر قشنگم اول از همه از آب و هوای شهرمون بگم که هفته ی پیش آلودگی هوامون شدید بود طوری که از خونه که بیرون میرفتیم می تونستیم احساس کنیم خیلی وحشتناک بود ولی به لطف خدای مهربون و به خاطر دل پاک شما نی نی ها بارون گرفت الان 5 روزی میشه که هوامون بارونیه و 3 شب پشت سر هم بارون خیلی قشنگی میومد 24 ساعته  قطعی نداشت در قبالش دیروز که بارون نبود هوای تمیزی و داشتیم ولی خیلی سرد شده به خاطر برکت ماه آذر دیگههههههههههههه   واما دیر اومدن من توی این چند وقته کلا زندگی من شما شدی که از این بابت به خودم می بالم که سروری مثل شما دارم و بهش خدمت میکنم این یه نوع افتخاره عزیزم واینکه توی تدارک جشن تولدت بودم که بابا جو...
3 آذر 1392

بدون عنوان

امسال پسر گلم توی خیلی از نذری ها بودی و کمک کرد قبول باشه عسلم رادین و آش  خاله مژگان خونه ی مامان جونی   رادین و قیمه ی روز تاسوعا که اولین شکموی سر دیگ شما بودی   این هم شله زرد خاله زهره که عالی بود خیلی خوش مزه بود خاله جونم قبول باشه   واما این هم نذری مامان جونی شب تاسوعا   ...
28 آبان 1392

بدون عنوان

این هم سقایی پسرم البته توی بعضی از عکسات سربندت نیست دوست نداشتی و از سرت در میاوردی نمیزاشتی حقم داشتی دیگه چیز تازه ای  بود دوسش نداشتی ان شالله که سالیان سال 120 تا از این محرم و صفرهارو ببینی امسال سال اولی بودی با اینکه پارسال هم بودی فقط میتونستی بشنوی چون توی راه بودی و 2 روز بیشتر فاصله نداشتی با این دنیا ولی امسال که سال اولی بودی روی هم رفته روزهای خوبی و با هم داشتم عسلم   ...
28 آبان 1392

بدون عنوان

  اینقدر شکلک در آوردی از خودت که نگو موقع عکس انداختن .فقط چند تا دونش و گذاشتم همش نمی شد   قربونت برم من     این شما و این هم دی جی رادین     رادین و اسباب بازی هاش   این عکس و هم مریم انداخته خونه ی دایی علی یک درختی داشتن که خیلی زیبا بود برگ های زردی داشت نصفیش رو زمین بود و یک عالمه هم روی درخت. قرار شد شما در کنار اون درخت عکس داشته باشی که مریم از همه چی که فکرش و کنی عکس انداخت جز درخت مریم جون خسته نباشید هنر عکاسیت 20 یه دونه ای   ...
24 آبان 1392

تاسوعا و عاشورای 92

 دیشب می خواستم برات این مطلب و بزارم از بس که باز ی کردی و دیر خوابیدی من هم خسته شدم و با شما خوابم برد ناچار شدم الان بزارم برات پسرکم تاسوعا و عاشورا هم تموم شد و شما امسال برای اولین بار هیئت های عزاداری و از نزدیک میدیدی و علاقه ا ی هم نشون ندادی مخصوصا به صدای طبل و شلوغی های هیئت میرفتم بیرون نیم ساعت نشده بر می گشتیم پارسال تاسوعا و عاشورا کلا محرم 91 با همه ی محرم ها برای من فرق داشت چون دیگه چیزی نمونده بود به دنیا اومدنت من هم ذوق داشتم فراوون تاسوعا همه ی کارهام و کرده بودم هم کارهای خونه هم کارهای شما ساک شمارو بسته بودم و اماده برای دیدار شما گل پسرم بودیم عاشورا هم اتاق ش...
24 آبان 1392

اولین دیدار رادین با نذری

  پسر گلم این چند روزه با  بابا جونی میریم بیرون و ازت کلی عکس میندازم خب بالاخره سال اولی هستی و بچه ی محرم هم هستی دیگه توی این ماه عزیز به دنیا اومدی پس خاطراتت هم باید ثبت بشه امروز شما برای اولین بار دیگ های نذری و از نزدیک دیدی توی ساختمون مامان جونی یکی از دوستان مامان جونی نذری داشت و توی پارکینگ بودن من و شما هم رفتیم برای کمک و شما علاقه نشون دادی تا آش هم بزنی و این کارو هم 2 تایی انجام دادیم جالب بود برات   خلاصه اولش خلوت بود  بعد کم کم شلوغ شد و همه برای کمک اومدن از قبیل بابا جونی و دایی و خاله جونی همه با هم شریک بودن توی ثوابش عکس هم انداختیما بعدا برات میزار...
22 آبان 1392

رفتن خونه ی ملیکا جونی

امروز خونه ی ملیکا جونی دعوت بودیم برنامه داشتن به مناسبت این روزها ما هم اونجا بودیم ساعت 11 از خواب بیدار شدیم و تا صبحانه بخوریم و لباسای شمارو عوض کنم شد ساعت 12:30 رفتیم و برای نهار هم اونجا بودیم خیلی خوش گذشت از جمله به شما دوستای زیادی اونجا بودن که خدارو شکر یا متاسفانه شما غیر از ملیکا به هیچ کدومشون نگاه هم نمیکردی و اونا هم میومدن سمتت نگاشون هم نمیکردی همش فکر خودت و اسباب بازی های دورو برت بودی همش ملیکا میومد و از من اجازه میگرفت که میشه بوسش کنم شمارو میگفت من هم  اجازه میدادم مدام در حال بوسیدن شما بود و یه نی نی دیگه بود که اوون کلا سوزنش روی کارای شما گیر کرده بود هر ...
21 آبان 1392