رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

دی ماه 92

پسر قشنگم از آخرین روزی که اومدم اینجا یه هفته ای میگذره توی تعطیلات مهمون داشتیم مامانی با عمو ها و عمه ها خونه ی ما مهمون بودن خوب بود خوش گذشت به شما که خوش میگذشت ولی چون عادت نداری توی شلوغی بخوابی و همه جا هم باید سکوت باشه و هیچ گونه هم رعایت نمی کردن هر چی بابا میگفت هییییییییییس ولی باز هم شلوغ بود و بدیش هم این بود و شما نیم ساعته بیدار میشدی وبد خواب می شدی روی هم رفته یک ساعت  در روز خوابیدی ولی خوب بود و خوش گذشت عمه جونی هم اومدنی برای شما یه کادوی خوشگل آورده بود دست گلش درد نکنه خلاصه بعد از تموم شدن تعطیلات من اینقدر خسته بودم که اصلا نمی تونستم پشت سیستم ب...
18 دی 1392

بدون عنوان

چند تا دون عکسه که الان 1 ماهی هست که می خوام بزارم وقت نمیشه   رادین و حارو برقی کشیدناش که هنوز که هنوزه دست برنداشته از این جاروبرقی بینوا رادین ونماز با سجاده ی مامان جونش رادین و احترام به دو تیم آبی و قرمز نخواستیم تفاوت بزاریم رادین و جایگاه بازیش با بابا جونی بین مبل و عسلی همیشه شما دو نفر و باید پیدا کرد رادین و خوابیدن های عجیب و غریبش رادین و بازی کردن با سایه ی خودش روی دیوار به مدت نیم ساعت ...
8 دی 1392

13 ماهگی پسری

پسر نازم 13 ماهگیت با 2 روز تاخیر مبارک مامان و ببخش این چند وقته سرم خیلی شلوغه و به کارهای خودم توی خونه کمتر میرسم چه برسه به اینکه بیام اینجا که از این بابت خیلی ناراحتم عاشق کلبه ی قشنگتم که هفته ای یک بار شده اومدنم شرمنده مامانم سعی می کنم از این به بعد بیشتر بیام بعد از اینکه سرماخوردی به من انتقال دادی بعد به بابا تقریبا یک هفته ای بود که همه مریض بودیم مخصوصا بابا که سرماخوردگیش شدید بود بعد از اون شما عسل پسرم روز چهارشنبه 4 دی ماه هشتمین دندونت هم جوونه زد و شدی 8تا دندونی میشه چهارمین دندون فک پایین مبارکت باشه عسلم الان جند روزی هست که شما تند تند ...
8 دی 1392

بدون عنوان

این سفره ی شب یلدامون   این هم یه هندوانه ی خوشمزه در کنار سفرمون به نام رادین قد و بالات و قربون برم من اینجا قند عسلی داری برای مامان و بابا با اون دستای کوچولوت فال میگیری که خیلی هم قشنگ بود   اینجا ربطی به فال نداره لحظه ی عطسه کردنته که گرفتم تا ببینی چه شکلی میشی نفسم خیلی بامزه شده چشمات اون لحظه یه دونه فال هم برای خاله جونی گرفتی که خیلی قشنگ بود عین واقعیت بود من که خیلی لذت بردم این اون فالیه که برای من و بابا جونی گرفتی اتمام شب و خوردن هندوانه مبارکت باشه پسرم ...
4 دی 1392

یلدای 92

پسر نازم یلدای 92 هم به قشنگی رفت امسال برعکس پارسال که شما کوچولو بودی و گریه میکردی و من نفهمیدم شب یلدام چه طور گذشت امسال برعکسش خیلی قشنگ گذشت با کلی عکس و خاطره ی قشنگ همون جوری که می خواستم بود و در کنار شما نازنین پسر پر خاطره بود من و شما از شب قبلش خونه ی مامان جونی بودیم چون شب قبلش خون ی مامان جونی بودیم دیگه خونه نیومدیم و اونجا موندیم گفتیم که چه کاریه که شب بریم صبح برگردیم شب و یه دفعه میمونیم از صبحش که از خواب بیدار شدیم شما اصلا حوصله نداشتی و همش بغلم بود ولی زمانی که عصر شد و همه از سرکار اومدن دیگه مامان یادت رفت و من هم تونستم کارهام و انجام بدم ...
2 دی 1392

روزهای پایانی آذر 92

پسر قشنگم بعد از آخرین پستی که گذاشتم 1 هفته میگذره ببخشید که دیر میام این روزها سرم خیلی شلوغه هم کارای خودم هم کارای خونه و مهم ترینش رادین مامان حسابی سرگرمم به همین خاطر کمتر میتونم بیام خدارو شکر زندگیمون عالی و آروم میگذره روزها با شیطنت های شیرین شما میگذره.جدیدا یاد گرفتی که از مبل بالا میری و میری سمت پریز کولر .کولر و روشن میکنی روزی یک بار حداقل توی این سرمای پاییز از خنکی باد کولر از دست شما استفاده میبریم نمونش هم همین امشب بود که من مشغول تلفن حرف زدن بودم  یک آن دیدم که خونه رو داره باد میبره رفتی از مبل بالا و کولر و روشن کردی خونه ی مامان جونی هم اول از ...
27 آذر 1392

واکسن 1 سالگی

و اما امروز بالاخره اون استرسی که قبلا گفته بودم فرا رسید واکسسسسسسسسسسسسسسسسن از دیروز همش پرس و جو می کردم از اون  دوستانی که تازه بچه هاشون و بردن برای واکسن درد داشته نداشته چند تا بود ه از این حرفا که مامان فاطمه جونی خاله مریم گفت که درد نداره و من که با فاطمه مشکلی نداشتم خلاصه یه کوچولو آروم شدم و فردا صبح با بابا جونی رفتیم بابا جونی به خاطر شما گل پسرش مرخصی گرفته بود که کنارت باشه الحق که حضورش هم امروز بیشتر به من انرزی داد انگاری که قرار بود من واکسن بزنم جای شما خلاصه  صبح که از خواب پا شدیم اول صبحونه ی شما رو دادم بعد آمادت کردم علی رغم میل باطنیت که کاملا مشخص بود خوابت میاد و د...
20 آذر 1392

17 آذر 92

مرد کوچک من : چند روزی هست که نیومدم اینجا و خیلی  هم دلم تنگ شده بود تا اونجایی که تونستم هر روز اومدم مگر اینکه کار داشته باشم پسر نازم علت نیومدن هم چیز خاصی نبوده فقط و فقط سرگرم با شما هستم و از این بابت هم خوشحال شبا شما که می خوابی من هم خیلی خسته میشم و با شما  می خوابم چون طول روز نمی تونم بیام شما که بیداری خب مسلما بیداری و باید پیشت باشم و نمیزاری کاری انجام بدم حتی پشت سیستم نشستن .زمانی هم که خوابی باید به کارهای خونه برسم به خاطر همین فقط شبا میتونم بیام که اون هم از بس خسته میشم همزمان با لالا کردن شما خوابم میبره   از صبح که پا می...
18 آذر 1392