18 اسفند 93
خدایا شکرت که بهم این فرصت و باز دوباره دادی تا بیام به وب قشنگ پسرم و همین طور فرصت زندگی کردن توی یکی از بهترین روزهای سالت و از همه مهتر شکر به خاطر سلامتی که بهمون دادی خییییییییییییییییییییییلی دوستتت دارم خدا جونم پسر نازم از امروزت برات بگم که چشم باز نکرده خونه ی مامان جونی بودیم صبحانه رو رفتیم اونجا خوردیم در کنار مامان جونی امروز قرار بودکه برم دندان پزشکی به خاطر همین زود رفتیم که من به کارهای بیرون از خونم برسم و زودی برگردم کمک مامان جونی که دیر رسیدم به مطب و موند برای فردا اصلا خودم هم امروز راضی نبودم همش فکرم به شما بود که نکنه در نبود من گریه کنی و مامان و اذیت کنی خیی...
نویسنده :
مامان رادینی
1:44