رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

13 بدر 94

واما 13 بدر آخ که چه قدر خوش گذشت هر چی بگم کم گفتم  بزن و بکومون که سر جاش بود بازی های بچه گانمون سر جاش بود خوراکمون سر جاش بود ماشین گردیمون سرجاش بود اصلا انگار اون روز نوجووون شده بودیم همه ی کارهامون به قولی بچه گانه بود  ایشون امیر  خان هستن 3روز از شما بزرگترن  و خییییییلی نازن هم خودش هم خونواده ی گلش قهر کردی سر توپ آش رشته ی واااااااااقعا خوشمزه به من که خیلی چسبید این هم منقلمون قبل و بعد از عمل شما و امیر داخل استخر پر از خالی آب قربون اون نشستن برم من  اگر شما نبودی که نهاری در کار نبود هم...
9 ارديبهشت 1394

6تا 12 فروردین

خب بریم سراغ عکس ها  واااااااااااااااااااااااااای چه عکس دیوونه کننده ای این هم حوض ماهی  تگرگ شدید داخل تهران در ایام عید  مامان جونی و خاله جونی و دایی جونی همه ترسیده بودن  ولی من و شما از ذوقمون توی اتاق جیغ میکشیدیم و میدویدیم صدای تگرگ زیاد بود کسی صدامون و نمی شنید داخل ساختمون به خاطر همین دو تایی فریاد میزدیم از ذوقمون این عکسای داخل حیاط خلوت مونه یادم نبود از کوچه هم عکس بگیرم  همه میگفتن سفید پوش شده بود  این هم شهر عسل ​ ...
9 ارديبهشت 1394

1تا 5فروردین 94 مازندران -شیرگاه

این هم عکسای پسر قشنگم لحظه ی تحویل سال پسر نازم موقع تحویل سال در خواب ناز عکس در کنار سفره ی هفت سینمون  روز اول سال و قبل از رفتن به خونه ی مامان جونی داخل ماشین که خیلی نازداری اطراف و نگاه می کنی اولین روز سفرمون جاده ی برفی مازندارن از روز اولی که رفتیم برف و بارون شروع شد تا روزی که برگردیم آفتا ب شد  خدایاشکرت داخل ماشین توی اون ترافیک جاده شما در حال شیطنت بودی یه دقیقه آروم نبودی  این هم ترافیک جاده بالای گردنه پر از برف و کولاک بود پایین هیچ خبری نبود جز سرما تصمیم گرفتیم چند دقیقه ای استراحت کنیم و ...
9 ارديبهشت 1394

اولین پست 94

اومدیم با یک عالمه حرف  و عکس و خبر و همه چییییییییییییییز هر چی که دلتون بخواد . اول از همه فرار سیدن سال نو سال 1394 رو به پسر نازم تبریک میگم بعدش به همه دوستامون چه نی نی وبلاگ چه دوستای دیگمون که همیشه به ما سر میزنن و مارو مورد لطف خودشون قرار میدن .امیدوارم که سال جدید در درجه ی اول سالی پر از سلامتی بعدش پر از شادی و خوشی و نشاط  و در آخر سالی پر از پول برای همه باشه  آمین خیییییییییییییییییییییییلی دیر اومدیم ولی پر بار اومدیم  از لحظه ی اول سال تحویل خدارو شکر سرمون به خوشی گرم بود تا به الان که در خدمت پسرم هستم ولی دورادور به وبلاگت سر میزدم فقط تون...
9 ارديبهشت 1394

آخرین پست 93

عزیز دلم سال 93 هم تموم شد با همه ی خوبی هاو بدی هاش تموم شد اینی که موند خاطراتش بود که آخرین خاطره ی زندگی ما که خیلی هم بد بود زخم بینی شما بود که هنوز که هنوزه هم داره نقش بازی میکنه و هر روز که میبینم یاد اون اتفاق تلخ میافتم هر چی بود تموم شد  به خیر گذشت داریم وارد سال جدید میشیم کمتر از یک ساعته دیگه مونده  و شما امشب بر عکس شبای دیگه زود خوابیدی میبینی کار روزگارو  هر چی باشه سال خوبی برات باشه پر از شادی و سلامتی وبرکت این ارزوی قلبی من برای عسلمه از صبحه دارم کارهام و تند تند انجام میدم تا بیام آخرین پستت و بزنم که بالاخره ساعت 1 نشستم پشت سیستم تا سال جدید با یک عالمه عکس جدیدی بیاییم ان شالله...
1 فروردين 1394

آرایشگاه 93

عشق مامان  سلام خونه تکونی مامان جونی دیگه تموم شد ریزه کاری هاش مونده که نصفه روزه تموم میشه به کمک همدیگه و شما  چون شما هم امسال نقشی داشتی توی خونه تکونی بالا رفتن و پایین اومدن از نردبان 24ساعته نشستن جلوی ماشین لباس شویی و روشن کردنه الکیش و نگاه کردنه خیره ا شوت کرد داخل ماشین اینا کمک های شما بود قربونت برم من که همین کم کردن ها نصفی ازوقت مارو میگرفت ودیروز تا عصری کارهارو تموم کردیم و چهار تایی با خاله جونی رفتیم یه کوچولو خرید چه قدر هم شلوغ بود خیابونا شما که توی این شلوغی همش فکرت  به ماهی ها بود فدای اون دنیای کودکانت بشم من  امروز هم وقت آرایشگاه داشتی طبق م...
24 اسفند 1393

19 اسفند 93

عسل چشم من سلام. اول از همه باید بگم که توی پست دیشبم سوتی دادم تاریخ امروز و زدم شرمنده درستش میکنم حتما امروز صبح که از خواب بیدار شدیم اولین برف سال 93 رو دیدیم خوشبختانه .ولی زودی اب شد چیزی ننشست روی زمین برای شما هم جالب بود رفته بودی توی حیاط و دستت و میگرفتی به سمت اسمون و خیس میشدی لذت میبردی.   خلاصه تا از خواب بیدار شدیم رفتیم خونه ی مامان جون .تصمیم گرفته بودم که نریم ولی چون مامان باید میرفت دندون پزشکی نشد که بمونیم .اولش تصمیم داشتم با ماشین بریم ولی بعدش پشیمون شدم گفتم حیفه این هوا پیاده بریم بهتره .شمارو حسابی پوشوندم و دوتایی راه افتادیم آخ که چه لذتی داشت .خوب بود ولی حی...
20 اسفند 1393