رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

سفرنامه ی مشهد

سلام اومدیم با یک دنیا عکس و خاطره و لحظات ناب سفر مشهدمون هم تموم شد ولی حیف که زود تمومد و کاش اصلا تموم نمی شد و همیشه میموندیم خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت نانازم شما چوچولو بودی و زیاد متوجه نمیشدی ولی زمانی که بزرگ تر وآقاتر شدی متوجه میشی که امام رضا یعنی عشق بی پایان زمان حرکتمون دوشنبه  شب ساعت 12:30 دقیقه بود که بعد از اون طوفان وحشتناک راهی خونه ی مامان جونی شدیم و شام و اماده کردیم و زودی خوردیم و جمع وجورکردیم و ساعت 10:30 پسرک من آماده بودی زودتر از بقیه ساعت 11 راه افتادیم به سمت راه اهن الان که دارم مینویسم لحظه لحظه ی سفرمون جلوی چشمم میاد جای همه ی دوستای عزیزمون خالی بود خلاصه از اونج...
20 خرداد 1393

قالب جدیدت مبارک

پسر عسلم قالب جدیدت مبارک دست خاله عسل جونی دردنکنه که گل  کاشت  خاله عسل می بوسمت از طرف رادین واما سفر نامه ی ما همراه با یک اتفاق بد از صبح همه ی کارهامون و کردیم و آماده شدیم برای رفتن اول میریم خونه ی مامان جونی بعد از اونجا همه با هم میریم همه چیز به خوبی پیش میرفت تا همین نیم ساعت پیش یک قیامتی شد تهران هوا سیاه شد بعد قرمز همه جا تاریک شد هوایی که تا قبل از اون آفتاب بود یک لحظه قیامت شد جوری شد که همه توی کوچمون دادمیزدند قیامت شد شما هم تا قبل از اون خواب بودی وکار خدا شد که بیدار بشی و نترسی با اینکه زیادمتوجه نمیشی ولی با این حال ترسیده بودی چون تنها بودیم بغلت کردم بردمت جلوی در خودم هم ترسیده بو...
12 خرداد 1393

یا ضامن آهو

خبری که فردا می خواستم برات بزارم و امروز میزارم  چون فکرش و  که کردم گفتم شاید نتونم و کارهام زیاد باشه گفتم الان هم فرقی نداره با فردا فقط امروز یکشنبه است فردا دوشنبه است امام رضا بعد از 1سال و 6 ماه شمارو بالاخره طلبید قربونت برم من فردا شب به همراه مامان جونی و دایی جونی و خاله جونی میریم مشهد در اصل دایی جونی زحمت کارهاو کشید لطف بزرگی کرد در حق ما .دستت درد نکنه دایی جونم خیلی مهلبونی این خبر و یک هفته ی پیش دایی داد ولی چون میترسیدم که جورنشه هیچی نگفتم تا قطعی بشه که خداروشکر شد پسر مامان اولین زیارت امام رضا رو داری تجربه می کنی که مطمین هستم یکی از قشنگ ترین زیارت هات میشه همچنین زیارت هامون چون پس...
11 خرداد 1393

رادین و دندون درد

نفس مامان از دیشب بگم که رفتیم حضرت عبدالعظیم زیارت مامان جونی روزه بود بعد ازنماز رفتیم زیارت .شما پیش بابا موندی و من رفتم و حسابی نماز خوندم اینقدر چسبید بعد از زیارت هم شام رفتیم بیرون که اون هم خیلی خوش گذشت جای همه ی دوستامون خالی بود امروز هم روز خوبی بود برامون تا ساعت 12:30 تخت گاز من و شما خواب بودیم خیلی خسته بودم  دیروزش اصلا نخوابیده بودم و کارهام زیاد بود شبش هم یه زیبا پسر  تا ساعت 1:30 بیدار بود و از اونجایی که شما از اتو خاطره ی خوشی نداری و میترسی به ناچار متوسل شدم به اتو و گرفتی خوابیدی به خاطر همین صبح امروز دلی از خواب در آوردیم و بعد از اون هم مامان جونی اومد خونمون و با شما کلی بازی کرد و من ه...
11 خرداد 1393

حلول ماه شعبان

امروز روز اول ماه شعبانه .حلول این ماه و بهت تبریک می گم پسر نازم خیلی ماه قشنگیه همش عیده مهتر ز اون بعداز این ماه یه ماه قشنگه دیگه میاد اون هم ماه رمضون که ماه پر برکتیه مهمترین عید  هم تولد  امام عصرمون امام زمانه که یکی از مهترین میلاد هاست که پیشاپیش عید همه مبارک  این هم چند تا دونه از عکسای قشنگم   نحوه ی خوابیدن پسری این هم تخم ها فنچ هامونه رادین و حمام پر ماجرا زمانیکه میری حمام با همه چیز کار داری و دست به همه چیز میزنی رادین کجا میری؟ د د ...
9 خرداد 1393

پسر نگو طلا بگو

پسر نگو طلا بگو پسر نگو عسل بگو پسر نگو قشنگ بگو  ما اومدیم از خونه ی مامان جونی خوش گذشت چون با هم بودیم و دور هم بودیم بد گذشت چون بابا جونی 2 روز پیش مانبود بهش هم گفتیم که دیگه نباید تنهامون بزاره چون واااااااااااااااااااقعا سخته دوری خدا نصیب نکنه امروز صبح بابا جونی از یه مسافرت اجباری برگشت و برای شما هم یه اسباب بازی خوشگل آورده که خیلی دوسش داری مبارکت باشه پسرم راستی قراره تا دوشنبه یه خبری توی وبلاگت بزارم که الان نمی گم بزار قطعی بشه بعدا فقط خواستم بگم خبر آمد خبری در راه است دندون نیش دومیت هم پسر نازم در اومد مبارکت باشه پسرم البته اینم بگم تا دندون های شما در بیاد من دندون هام می...
7 خرداد 1393

18 ماهگیت مبارک

عمرم نفسم همه ی وجودم 18 ماهگیت مبارک پسر ناز من 17 مااهگیت و پشت سر گذشتی و وارد 18 ماهگیت شدی ای جووووووووووووووووونم 120 سالگیت نازنینم مردی شدی ماشاالله برای خودت اومدم تندی تبریک بگم و برم امروز میریم خونه ی مامان جونی و تا 4 شنبه اونجاییم باباا جونی داره میره سفر کار داره ما هم بنا به دلایلی نمی تونیم باهاش بریم میریم که تنها نباشیم الان خوابی برم زودی کارها م و انجام بدم بوس بوس   ...
5 خرداد 1393

بدون عنوان

امسال 13 بدر مثل اکثر سالها رفته بودیم سمت قزوین فامیل های مامان جونی اکثرشون اونجاهستن و همشون هم مهمون نوازو خوش مسافرت لذت میبریم وقتی باهاشون هستیم اکثرا هم باغ دارن هیچ وقت هم بیرون نمیرن همه میرن سمت باغاتشون ما هم از خدا خواسته با اونا میریم که الحق هم خیلی خوش میگذره این عکسای قبل از سفرمونه پسرم در کنار سفره ی هفت سین مامان جونش جایگاه جدید بازی شما داخل کمد دیواری این هم یه خیابون زیبایی که با سنگ تزیین شده این هم باغات پسته روز 13 بدر پسرم در حال دویدن به دنبال توپ همون طوری که بابا جونی گفته بود و...
2 خرداد 1393

بدون عنوان

این هم سری آخر عکسات هفته ی پیش با مسیحا جونی (خانواده ی عمو) رفته بودیم فرحزاد شما و مسیحا جونی این بار فکر کنم نوبت عینک مامان برای شکستن آره ؟ پسر عموهای فوتبالیست   ...
2 خرداد 1393

بدون عنوان

بالاخره سیستم ما درست شد چه قدر وبلاگت بدون عکسای خوشمزه ات بیمزه شده بود این وجدی میگم نازنینم هر زمان که میومدم ونمی تونستم عکسات و آپ کنم کلی عصبی می شدم ولی بالاخره بابا جونی درستش کرد دستت دردنکنه بابای گلممممممممممممممممممممم واما عکسای قشنگم پسر مومن من در حال نماز خوندن زمانیکه صدای اذان و میشنوی اول یه چیزی به عنوان صلوات زیر لبت میگی بعد بدو بدو میری سراغ سجاده میاریش و پهن می کنی ای قربونت برم من که اون لحظه دلم ضعف میره و دوست دارم بخورمت اما حییییییییییف اینجا هم خونه ی عمه ی بابا جونیه که رفته بودیم قزوین واقعا قطعه ای از بهشت میمونه خیلی جای قشنگیه ...
2 خرداد 1393