رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

بدون عنوان

این عکس های شالیزار برنج که نمیدونی پسرم مامان چه قدر عاشق عطر نشا برنج روحیم تازه میشه وقتی اون عطرش به مشامم میرسه این عکس هارو از  تو ماشین گرفتم ببخشید اگه کیفیت نداره چون شما بغلم خواب بودی این هم قطره های بارونه که روی شیشه ی ماشین  خودنمایی می کنه این هم جنگل چه درخت های عظیمی داشت که شاخه هاش داخل هم تنیده شده بود و سایه ی جالبی و درست کرده بود البته تا چشم کار می کرد جنگل بود که من فقط تونستم یه قسمت کوچولوش و به رخ بکشم این هم سد سنبل رود که خشک شده دیگه سد نمیشه بهش گفت باید بگیم برکه سد سنبل رود یکی از اون جاهاییه که سریال پایتخت 2 اونجا فیلمبرداری کرده &nb...
2 تير 1392

بدون عنوان

اول از همه از خاله جونی یه تشکر ویژه می کنیم و میگیم خسته نباشی خاله جونم و دستت دردنکنه کارهات عالی بود .از طراحی تا چاپ کار دندونیت زحمتش گردن خاله بود از همین جا میبوسمت خاله جونیم ان شالله یه روز جبران میکنم بعد از مامان جونی تشکر خاص دارم به خاطر پختن آش دندونی هر کی خورده بود دلش باز هم خواسته بود ولی شرمنده ی این عزیزان شدم مامان جونی دستت درد نکنه انشالله آش پشت پای زیارت رفتنت جبران می کنم  و از همین جا روی ماهت و میبوسم این هم قابلمه ی آش دندونی قبل از به جوش آمدن این هم قابلمه ی آش بعد از به جوش آمدن این هم اون مروارید های قشنگت که همون روز ازت گرفتم قربونش...
2 تير 1392

بدون عنوان

اینها نحوه ی تلویزیون تماشا کردن جناب عالیه که همیشه پشتت به تلویزیونه و بر میگردی برعکس نگاه میکنی خب گردنت درد میگیره عزیز دلم این هم یه مدل دیگه است این هم عکس پویان جونی ببخشید زیاد عکس واضحی ازش نداشتم پسر قشتگم ...
2 تير 1392

سفر شمال با مامان جونی

پسر قشنگم دیروز جمعه بود و ما رفتیم یک روزه به سمت شمال مجبور بودیم مامان جونی اونجا کار داشت و باید میرفت من هم دوست نداشتم که مامانم تنها باشه به خاطر همین من و باباجونی و مامان جونی تصمیم گرفتیم که بریم شمال که دایی جونی و خاله جونی هم بعدا تصمیم گرفتن که مارو توی این سفر یه روزه همراهی کنن با اینکه خیلی مدتش کوتاه بود ولی خیلی خوش گذشت دومین سفرشمال  شما گل پسرم بود  هوا خیلی خوب بود خنک و بارونی ساعت 6 صبح راه افتادیم ساعت 10 صبح هم رسیدیم یعنی کلا توی خنکی بودیم اصلا اذیت نکردی ولی دیگه نیم ساعت بودکه برسیم خونمون کلافه شده بودی که معلوم بود از خستگی راه و داخل ماشین نشستن بود که با هم بازی کردیم ومشغولت کردم تا ر...
2 تير 1392

آش دندونی رادین جون

پسر قشنگم توی این هفته از شنبه تا به امروز که سه شنبه بود من و مامان جونی سرگرم کارهای آ ش دندونیت بودیم به خاطر همین زیاد نمی تونستم بیام وبت شرمنده عزیزم  بالاخره تموم شد این پروژه ی عظیم امروز از صبح مامان جونی زحمت آشت و کشید تا عصری دیگه کاملا آماده شد خیییییییییییییییلی خوشمزه شده بود با اینکه مامانی میگفت یادم رفته ولی خیلی خوشمزه بود و از همین جا میگیم دستت درد نکنه مامان جونی خیییییییییییییییلی زحمت کشیدی ان شاالله یه روز بتونیم جبران کنیم البته مامانم من جشن دندونی برات نگرفتم به خاطر اینکه مامانی به خاطر نی نی عمه جونی نمی تونست بیاد و همین طور خود عمه جونی نمیتونستن بیان به خاطر همین جشنی نگرفتیم چون...
29 خرداد 1392

اولین مروارید سفیدت مبارک

پسر یکی یک دونه ی من اولین مروارید قشنگت که داخل صدف زیبا درخشانه و خودنمایی میکنه مباررررررررررررررررررک عسل مامان دیروز خونه ی مامان جونی بودیم و مامان جونی داشت با لیوان به شما آب می داد که متوجه اون مروارید های قشنگت شد و به من گفت که دندوناش در اومده ولی من باورنکردم و گفتم نه تا اینکه راهی شدیم به طرف خونه ی مامانی داخل ماشین شما گریه ی بدی کردی به مدت 5 دقیقه یک دفعه هم شروع شد که فکر کنم درد دندونات بود که داشت به طور کامل در میومد خلاصه تا رسیدیم خونه ی مامانی البته ی خونه ی عمه جونی من مشغول شدم به دادن غذای کمکی که دیگه کاملا  صدای خوردن قاشق و به دندونای شما شنیدم و متوجه شدم که خییییییییییلی ذ...
25 خرداد 1392

محاسبات دقیق تولدت

پسر قشنگم داشتم یه گشتی توی دنیای مجازی میزدم با این مطلب روبرو شدم سن دقیق شمارو حساب کرده تا به امروز   تاریخ تولد شما : ٦/آذر/١٣٩١ تاریخ تولد شما به سال میلادی: 2012/11/26 روز تولد شما :دو شنبه سن شما چقدره؟ : 0 سال 6 ماه 18 روز از تولد شما چقدر گذشته ؟ چند ماه : 6 ماه چند هفته : 28 هفته چند روز : 199 روز چند ساعت : 4,777 ساعت چند دقیقه : 286,634 دقیقه چند ثانیه : 17,198,053 ثانیه چند روز تا تولد شما باقی مونده؟! 166 روز خیلی چالب بود تا به امروز حساب شده پنج شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 2:33 دقیقه ی بامداد البته تاریخ داره مطلبت فقط خ...
23 خرداد 1392

آرتین جون

سلام عسیسم امروز روز قشنگی بود برای مامان هیچ اتفاق خاصی نیافتاد ولی روز قشنگی برای مامان بود چون پسری به قشنگی و عسلی تو دارم و عشقی به گرمی بابای رادینی دارم که این دو تا وجود نازنین روزگارو برای من از روز قبلش شیرین تر میکنه امروز مامان جونی اومد اینجا و شما با مامان جونی رفتی حمام اینقدر از اون اول آقا بودی که اصلا از  حمام کردن نمیترسی بعد از اینکه بابا جونی از سر کار اومد و با شما یه چوچولو بازی کرد شما با مامان جونی رفتی خونشون تا من هم به کارهای عقب افتادم برسم اینقدر ذوق زده بودی زمانی که داشتی میرفتی قربونت برم من که هر روز چیز فهم تر و عاقل تر میشی ساعتای 8 بود که اومدم دنبالت و من و شما و بابا ج...
23 خرداد 1392

زمین خوردن رادینی

نفس مامان  عشق مامان  عمر مامان  هستی مامان  تنها دلیل زندگی مامان  هرچی بگم هم در وصف تو کم گفتم امروز مامانی یه کار خطرناکی کرد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم امروز من شمارو برای چند ثانیه گذاشتم روی مبل که هیچ وقت این کارو نمیکردم فقط به خودم گفتم که 5 ثانیه بیشتر طول نمیکشه برمیگردم و زودی برش میدارم اماوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که توی همین 5 ثانیه همونجوری که قبلا هم گفتم شما تاج سر جدیدا یاد گرفتی که غلت میزنی من شمارو گذاشتم روی مبل تا برم توی اتاق خواب و برگردم که روی هم رفته 3 ثانیه هم نشد شما غلت خوردی و با پشت سر خوردی زمین واااااااااااااااااااااای که الا...
22 خرداد 1392