رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

بدون عنوان

عکس های قبل از واکسن قبل از اینکه بریم واکسن بزنیم این عکس و ازت انداختم یعنی موقع رفتن بود که طفل قشنگ من نمیدونستی که این خنده های شیرینت تبدیل به گریه میشه نانازی من و حالا بعد از واکسن با اون دونه های مرواریدی که از چشمات سرازیر میشد این هم کیک 7 ماهگی رادینی که خاله جونی زحمتش و کشید خاله جونی دستت درد نکنه خیییلی دوستت دارم  ان شالله جشن فارغ التحصیلیت این هم چند تا عکس خوشمزه که امروز خونه ی مامان جونی ازت گرفتم هندوانه ی من   ...
18 خرداد 1392

16 خرداد 92

عسل مامان توی این چند روز هیچ اتفاق خاصی نیافتاده به خاطر همین کمتر بهت سر زدم شرمنده امشب رفتیم خونه ی مامان جونی و تصمیم گرفتیم که بعد از شام یه سر بریم بیرون  که همین کارو هم انجام دادیم بساط چایی و برداشتیم و رفتیم پارک خیلی خوش گذشت با اینکه مدت زمانش کم بود ولی خیلی خوش گذشت دیگه از این به بعد هوا گرمه بیرون بیشتر مزه میده تا خونه سعی میکنیم که بیشتر بریم بیرون شما هم اونجا همش بغل مامان جونی بودی و پیش من زیاد نبودی بعد از نیم ساعت بازی کردن خوابت برد تا اومدیم خونه هم لباسات و سریع عوض کردم و بعد از 5 دقیقه خوابیدی با نگاهت معلوم بود که می گفتی که خوابم میاد چرا بیدارم کردی شرمنده پسرم الان هم مثل آ...
17 خرداد 1392

پویان جونی خوش اومدی

واما نکته ی خیلی مهمی که باید اینجا گفته بشه تولد نی نی عمه  عاطفه است نی نی عمه عاطفه دیشب به دنیا اومد که دو هفته زودتر از وقتش به دنیا اومد خیلی عجله داشته مثل اینکه این فسقلی یه پسر کاکل زری که هنوز ندیدیمش و نمی دونم چند کیلو که جزییات کامل و بعدا  میزارم از همین جا من و بابا جونی و رادین جونی به عمه جونی و عمو رضا قدم نورسیده رو تبریک میگیم و خوش آمد گویی ویژه به پویان جونی میگیم .پویان جونی خییییییییییلی خوش اومدی و امیدواریم دوستای خوبی برای هم باشیم ...
15 خرداد 1392

14 خرداد 92

پسر قند عسل مامان اول از همه از همه ی  دوستان نی نی وبلاگی تشکر می کنم بابت این همه محبتی که به شما دارن و میان و به وب شما سر میزنن و عکس های قشنگ شمارو میبینن و برامون نظر میزارن من و رادینی از همین جا میگیم دوستتون داریم و روی ماهتون  و می بوسیم واینکه امروز من و شما و بابا جونی به همراه عمو و خانواده رفتیم کرج خوب بود خوش گذشت بااینکه بابا جونی اصلا حوصله نداشت که بریم ولی رفتیم و خیلی هم خوش گذشت تا رسیدیم کرج بابا جونی و عمو و مسیحا رفتن استخر (باغ خاله جونی بابا ) من و شما و زن عمو موندیم خونه آخه شما چوچولو بودی و نمی تونستی بری داخل آب  ان شالله سال بعد که بزرگ تر شدی بابا جونی میبرتت همه ی دنیای م...
15 خرداد 1392

تجربیات رادینی خرداد92

پسر خوشمزه ی مامان توی این هفته یاد گرفته که نانای کنه تا میگم نانای کن سریع دستات و تکون میدی دخ کردن یاد گرفته ( دفاع شخصی)  دارم تمرین هم میکنم که یاد بگیری بگی مامان یا بابا ولی فکر کنم تلفظ مامان راحت تر باشه تا میگم بگو مامان حرف میم و تکرار می کنی و می گی (م) بازی کردنات زیاد شده طوری که یک آدم بیکار می خوای صبح تا شب بشینه بازیت بده که اون هم پیدا نمیشه   لثه هات سفید شده انگشت اشارت اکثرا توی دهانته دیگه کم کم خودم و باید برای آش دندونی آماده کنم به سلامتی قربونت برم   ...
14 خرداد 1392

ذوق خاله شیرین

پسر قشنگم این مطلب مخصوص شما و خاله شیرینه که موهای من و از ریشه در آورد اینقدر گفت !مامانی الان کچل شده مو نداره خاله شیرین هفته ی پیش اومده بود به وبلاگت و خیییییییییییییلی خوشش اومده بود و ذوقیده بود مخصوصا از عکسات و مخصوصا هم از نمایشگاه گل خیلی هم تاکید کرده که اینجا اعلام کنم که هم از وبلاگت هم از عکسات خوشش اومده و ذوقیده داشت غش می کرد از شوق زیاد من رفتم نجاتش دادم امروز هم برای 100 مین بار ازم پرسید که ثبت کردی تو وبلاگ یا نه من هم گفتم نه اومدم فقط همین و بگم بفرما خاله شیرین گفتم  خیالت راحت شد ...
13 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی رادینی

پسر باهوشم سه شنبه من و شما و دایی جونی و مامان جونی رفتیم برای زدن واکسن بعد از قد و وزن که همه چیز نرمال بود و خانم دکتره توضیح داد که از این به بعد چه غذاهایی و به عنوان غذای کمکی باید بخوری البته همه چیز و خودم می دونستما فقط گوش دادم که دلش خوش باشه خلاصه نوبت واکسنت هم که شد واکسن و زدیم و طبق معمول شما هم گریه کردی و تا رسیدیم خونه ساکت شدی چون پیش دایی بودی ساکت بودی شما دایی خییییییییلی دوست داری زمانی که صدای دایی و میشنوی اگه در حال گریه هم باشی ساکت میشی و میخندی به خاطر همین خیالم راحت بود  واما واکسن: بر عکس دو تا واکسن قبلیت که خیلی اذیت کردی و گریه کردی و تب کردی این واکسن خداروشکر خوب بود و شم...
9 خرداد 1392

7ماهگی رادین

پسر دوست داشتنی من  7ماهگیت مبارک امروز شما وارد 7 ماهگی میشی که خیلی از این بابت خوشحالم فردا هم شما وقت واکسن داری از این بابت هم خوشحالم که در حال حاضر این مزاحمت تموم میشه تا 1 سالگی از اینکه هر 2 ماه یک بار درد می کشی و تب میکنی خیلی ناراحتم ولی خوشحالم که فردا تموم میشه وتا 6 ماه دیگه خبری نیست فردا قراره که دایی جونی بیاد دنبالمون بریم برای زدن واکسن جالبه واکسن 2ماهگی بامامان جونی رفتیم 4ماهگی با بابا جونی رفتیم 6ماهگی هم با دایی جونی تنوع دادیم دیگه الان هم فرشته ی مامان خوابیده کارهایی که رادینی از 4ماهگی به الان انجام داده غلت میزنه توی خواب دست و پاهاش...
7 خرداد 1392