رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

14ماهگیت مبارک

پسرنازم 14 ماهه شد ای جووووووووووووووووووووووووونم تولدقشنگ 14 ماهگی با مروارید قشنگ وجدیدت همراه بود مبارکت باشه پسرم هر دوتاش پیشرفت هایی که پسر نازم داشتی توی این ماه شلوغ کاری هات که همیشه هست هر روز بیشتر هم میشه مهمونی که میریم اولش ساکتی بعد ازچند لحظه شروع می کنی همه جارو گشتن من هم دنبال شما دیگه از مهمونی های قبلی که ساعت ها می بود گاهی هم تا 3صبح دیگه خبری نیست دیگه مهمونی با شما نهایتش 2 ساعت. از مبل بالا میرفتی الان از دسته ی مبل راه میری غیر از تلویزیون و بوفه ومبل هیچ چیزی توی پذیرایی نداریم هر کسی میاد خونمون کلی بهمون می خنده که چرا اینقدر خونه خلوت شده دلیلش هم هی...
8 بهمن 1392

بدون عنوان

بب خشید پسرم اینقدر سرم شلوغه که بعد از 2 ماه تازه تونستم عکسای تولدت و برات بزارم البته تولدی که خاله برات گرفت  فقط  چند تا عکست و میتونم بزارم باقیش نمیشه مورد داره اینقدر اذیت کردی و گریه کردی که اصلا نمیزاشتی عکس بگیریم چون خوابت میومدم حوصله ی هیچ کسی و نداشتی این چند تا عکس هم شانسی  گرفتم رادین و آتلیه این عکسیه که خودم ازت انداختم توی آتلیه که یه دل سیر گریه کردی و نشد که یه دونه از عکساتم انداخت حق هم داشتی چون اتلیه سرد بود و یخ کرده بودی رادین و کیک تولد یک سالگیش دستت درد نکنه خاله جونی اینقدر قشنگ بود که دلم نیومد کیک و شلوغش کنم با شمع &nb...
4 بهمن 1392

راه رفتن با کفش

عسل ترینم امروز از صبح خونه ی مامان جونی بودیم بابا جونی با دوستاشون رفته بودن فوتبال من و شما هم به خاطر اینکه تنها نمونیم رفتیم خونه ی مامان جونی و خوب بود وخوش  گذشت شما در کنار خاله و دایی و مامان جونی باشی دیگه یاد مامان  نمیافتی مژگان جون همسایه ی مامان جونی به شما میگه هندونه امروز اومد و گفت که برای هندونه بادکنک آوردم یه عالمه بادکنک آورده بود برای شما آخه چند روز پش خونشون جشن بوده بادکنکش اضافه اومده بود نمیدونست چیکار کنه یه دفعه یاد شما افتاده بوده که بیاره برای شما تا بازی کنی ممنون مژگان جونی عصری هم بعد از اینکه خاله از سر کار اومد با خاله رفتیم مرک...
4 بهمن 1392

دندون درد

اممممممممممممممممممما پسرم بهترینم عزیزترینم مثل اینکه بالاخره من و شما  باید دندون درد و از نزدیک مشاهده می کردیم این چند روز و چند وقته خوب و خوش گذشت هچ اتفاق خاصی نیافتاد هر چی هم بوده خیر بوده غیر از دیشب که شما ساعت 12 خوابت برد تا ساعت 1 خوابیدی من هم پشت سیستم توی وب قشنگت بودم که دیدم داری بهونه می گیری توی خواب از جام بلند شدم و اومدم پیشت دیدم که سر جات نشستی و تا منو دیدی یه کوچولو گریه کردی به خیال خودم و طبق عادت هر شب گفتم شاید گرسنه ای بهت شیر دادم  ولی پس زدی و نخوردی و بردمت سر یخچال آب دادم گفتم شاید تشنه ای ولی اون و هم نخوردی یک آن صدات بلند شد و ...
2 بهمن 1392

بدون عنوان

پسر قشنگم همه ی وجودم این هفته هم گذشت خوب و آروم گذشت جز یه روزش که پر تلاطم بود از دست شما از اول هفته که قرار بود بریم مرکز بهداشت برای قد و وزنت که ماشالله 100000000000000 ماشالله می خوابیدی تا ساعت 12 زمانی هم که بیدار میشدی نمیشددیگه رفت ساعت کاریش تموم میشدو نمیشد رفت خلاصه رفتیم  5شنبه هم رفتیم با بابا جونی هم رفتیم هفته ی خوب و آرومی بود تا چهارشنبه شب که دیگه وقت لالا کردن بود و برق ها رو خاموش کرده بودم و طبق معمول که همیشه بعد از خاموشی بیداری بیدار بودی من تا بلند شدم و رفتم اب بخورم شما هم به دنبال من اومدی و موقع برگشت هم  یه سر هم به میز تلوی...
28 دی 1392

مروارید قشنگت مبارک

عشقم عمرم نفسم بعد از چند روز دوری اومدیم     چند شب پیش رفتیم خونه ی مامان جونی و به پیشنهاد بابا جونی اونجا موندیم بابا پیشنهاد داد و ما هم با علاقه ی فراوان قبول کردیم خوش گذشت دیگه با اینکه اونجا که میریم شیطنتت بیشتر میشه و آخرین نفر می خوابی وبا کمک مامان جونی بالاخره خوابوندیمت چند روز ی بود که تند تند پوشکت و عوض می کردم و موقع خواب همش تکون می خوردی و تند تند بیدار میشدی حدس میزدم که دندون توی راهه ولی نه به این زودی   خلاصه اینکه همون شب خونه ی مامان داشتم باهات بازی میکردم زمانی که داشتی می خندیدی متوجه یه الماس خوشگل شدم دندون 9 ...
24 دی 1392

دی ماه 92

پسر قشنگم از آخرین روزی که اومدم اینجا یه هفته ای میگذره توی تعطیلات مهمون داشتیم مامانی با عمو ها و عمه ها خونه ی ما مهمون بودن خوب بود خوش گذشت به شما که خوش میگذشت ولی چون عادت نداری توی شلوغی بخوابی و همه جا هم باید سکوت باشه و هیچ گونه هم رعایت نمی کردن هر چی بابا میگفت هییییییییییس ولی باز هم شلوغ بود و بدیش هم این بود و شما نیم ساعته بیدار میشدی وبد خواب می شدی روی هم رفته یک ساعت  در روز خوابیدی ولی خوب بود و خوش گذشت عمه جونی هم اومدنی برای شما یه کادوی خوشگل آورده بود دست گلش درد نکنه خلاصه بعد از تموم شدن تعطیلات من اینقدر خسته بودم که اصلا نمی تونستم پشت سیستم ب...
18 دی 1392

بدون عنوان

چند تا دون عکسه که الان 1 ماهی هست که می خوام بزارم وقت نمیشه   رادین و حارو برقی کشیدناش که هنوز که هنوزه دست برنداشته از این جاروبرقی بینوا رادین ونماز با سجاده ی مامان جونش رادین و احترام به دو تیم آبی و قرمز نخواستیم تفاوت بزاریم رادین و جایگاه بازیش با بابا جونی بین مبل و عسلی همیشه شما دو نفر و باید پیدا کرد رادین و خوابیدن های عجیب و غریبش رادین و بازی کردن با سایه ی خودش روی دیوار به مدت نیم ساعت ...
8 دی 1392