رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

رمضان93

ما اومدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییم اول از همه ماه رمضانت مبارک عسل نازم امسال سومین سالیه که ماه رمضان پیشمونی از این بابت هم بسیار خوشحالیم هم من هم بابا جونی چند روز ی هم بود که تاخیر داشتیم اون هم به خاطر ارتقا سیستممون بود بابا جونی تغییراتی داده بهش که ازش از همین جا تشکر می کنیم و روی گلش و می بوسیم و اینکه چون ماه رمضونه دیگه رمقی برای آدمی نمی مونه برای کارهای دیگه اش همون بتونم به عباداتم برسم خیلی هنر کردم اتفاق خاصی هم نیفتاده فقط دیروز با مسیحا جونی رفتیم براش دوچرخه بخریم که گرفت یه دوچرخه ی خیلی قشنگ مبارکت باشه پسر عموی مهربونم اینقدرهم توی ماشین اذیت کردی که نگو یا نیشگون میگرفتی یا لگد می کوبید...
14 تير 1393

تیر ماه 93

پسر نازم: از آخرین پستی که برات گذشتم یه هفته ای میگذره ومدام به وبت سرزدم ولی وقت این و نداشتم که مطلب برات بزارم  سرم خیلی شلوغه روزه اکه تمام وقتم شدی شما و ازاین بابت هم خیییییییییییییییلی خوشحالم نمیدونی چه لذتی داره در کنار پسر نازی مثل شما بودن کهههههههههههههههههههههه   شبا هم چند روزیه مهمون میاد برامون و بعد از رفتن مهمونا خستگی نمیزاره بیام و زودی می خوابم. مامان جونی هم صبح ها میاد پیشمون تا تنها نباشیم وهوا هم که خیلی گرم شده صبح ها بیرون نمی ریم تا عصر .عصری شاید با ماشین یه سر بریم بیرون وبرگردیم    جمعه ی هفته ی پیش هم رفته بودیم کرج جشن نامزدی&n...
2 تير 1393

بای بای واکسن

پسر نازم بالاخره این پروژه ی واکسن هم تموم شد و شاخ غول و شکوندیم وای که بعد از شما خیال من راحت شد اه چی بود همش درد و گریه سه شنبه رفتیم برای واکسن اول قد و وزنت بود که همه  چیز نرمال بود و خوب بود و من هم خوشحال بودم بابت این قضیه شما هم زمان کشیدن وزنت بنای ناسازگاری و گذاشتی و شروع کردی به گریه و بعد از اینکه شمارو بردم آرایشگاه  و ترسیدی و گریه کردی بعد از اون هر جا که میری و آدم غریبه می بینی می ترسی و گریه می کنی مخصوصا اینکه کارشناسی که شمارو معاینه میکرد لباس سفید پوشیده بود و وحشت شمارو برداشته بود خلاصه به هر سختی بود قدو ونت تموم شد و مامان جونی و خدا خیر بده شمارو برد بیرون تا...
24 خرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

و اممممممممممممممممممممممممممما دردو دل اصلی اول از همه اینکه دندون های جدیدت مبارک نازنیننم دندون 5و 6 فک پایینت امروز نمایان شد مبارکت باشه بهترینم یه کوچولو بی قرار بودی و تب دار نگو از دندوونت بود باز هم داشتی  خنده های شیرینت و نثارم می کردی که دیدم دو تا مروارید سفید فک پایینت زده بیرون راحت شدی تا اینکه دندون های آسیابت در بیاد که واویلا ست خدا به خیر بگذرونه واما فردا که واکسن18 ماهگیت و در پیش رو داریم البته باید هفته ی پیش میزدی اما چون سفر بودیم گذاشتیمش برای فردا باز هم استرس همیشگی واکسن اومد سراغم که خداروشکر اخریه مخصوصا اینکه کزاز هم هست و توی دستت  هم میزنه خدا به فریادت برسه مامان جونم فردا بعد ...
20 خرداد 1393

بدون عنوان

این هم عکسای خیییییییییییییییلی عقب موندت که یادم رفته بود بزارم شرمنده تقویم 93که باکمک خاله جونی درستش کردیم خاله جونی روی ماهت و می بوسم ...
20 خرداد 1393

بدون عنوان

این عکس هارو روز اول با گوشیم گرفتم چون دوربین نمیزاشتن ببرم داخل زیاد کیفیت نداره چون شبه   عاشق این عکستم در اخر هم از دایی جونی ومامان جونی و خاله جونی تشکر می کنم که همراه خوب مابودن توی این سفر و تحملمون کردن و باعث شدن که خوش بگذره بهمون مخصوصااز دایی جونی که مقدمات اولیه ی سفرمون با دایی جونی بودوباعث شد که یه سفر به یادموندنی بشه برای هممون ان شاالله بتونم یه روز جبران کنم براتون از طرف رادین به دایی جونی   ...
20 خرداد 1393

بدون عنوان

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا   این هم فصل جدید زندگی شما رادین بدون مو شما از روز اول موهات نذر امام رضا بود و باید بیمه ی امام رضا میشدی این سفر هم بیشتر به این منظوربود که موهاتو اونجا کوتاه کنیم این صحنه ی دلخراش هم توی یکی از آرایشگاههای نزدیک هتلمونه که شما از اون اول تا اون آخر گریه کردی ولی بالاخره کچل شدی پنجره ی فولادی بعد از آرایشگاه مامان جون بردتت حمام و تمیز شدی و آقا شدی رفتیم پا بوسی آقا که مهر بیمه نامت و بزنه که شما خواب بودی و ما از آقا خواستیم که همیشه زیر سایش باشی و سالم و صالح باشی آمین گنبد طلا سقا خونه بعد از زیارت رفتیم سالن...
20 خرداد 1393

بدون عنوان

واااااااااااااااااااای باورت میشه پسرم یک عالمه عکس با توضیح نوشتم همش پرید باز از اول باید شروع کنم بلیط نانازم که طفل حساب شده ای جووووووووووونم هر کاری کردم که خودت از زیر قرآن رد بشی نشد که نشد از بغل بابا جونی پایین نیومدی سالن انتظار راه اهن تهران رادین و کنجکاوی هاش همچنان ادامه دارد بازی کردن هات باز هم بالاخره خسته شدی و خوابیدی طلوع زیبای آفتاب رادین و خواب صبح گاهی این هم تاب مورد علاقه ات جناب سوسمار خان این هم نمایی دیگر این هم تابیه که با هم سوار شدیم و شما داری لالا می کنی روی ت...
20 خرداد 1393

سفرنامه ی مشهد

سلام اومدیم با یک دنیا عکس و خاطره و لحظات ناب سفر مشهدمون هم تموم شد ولی حیف که زود تمومد و کاش اصلا تموم نمی شد و همیشه میموندیم خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت نانازم شما چوچولو بودی و زیاد متوجه نمیشدی ولی زمانی که بزرگ تر وآقاتر شدی متوجه میشی که امام رضا یعنی عشق بی پایان زمان حرکتمون دوشنبه  شب ساعت 12:30 دقیقه بود که بعد از اون طوفان وحشتناک راهی خونه ی مامان جونی شدیم و شام و اماده کردیم و زودی خوردیم و جمع وجورکردیم و ساعت 10:30 پسرک من آماده بودی زودتر از بقیه ساعت 11 راه افتادیم به سمت راه اهن الان که دارم مینویسم لحظه لحظه ی سفرمون جلوی چشمم میاد جای همه ی دوستای عزیزمون خالی بود خلاصه از اونج...
20 خرداد 1393

قالب جدیدت مبارک

پسر عسلم قالب جدیدت مبارک دست خاله عسل جونی دردنکنه که گل  کاشت  خاله عسل می بوسمت از طرف رادین واما سفر نامه ی ما همراه با یک اتفاق بد از صبح همه ی کارهامون و کردیم و آماده شدیم برای رفتن اول میریم خونه ی مامان جونی بعد از اونجا همه با هم میریم همه چیز به خوبی پیش میرفت تا همین نیم ساعت پیش یک قیامتی شد تهران هوا سیاه شد بعد قرمز همه جا تاریک شد هوایی که تا قبل از اون آفتاب بود یک لحظه قیامت شد جوری شد که همه توی کوچمون دادمیزدند قیامت شد شما هم تا قبل از اون خواب بودی وکار خدا شد که بیدار بشی و نترسی با اینکه زیادمتوجه نمیشی ولی با این حال ترسیده بودی چون تنها بودیم بغلت کردم بردمت جلوی در خودم هم ترسیده بو...
12 خرداد 1393