رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

رادین و هم چنان عروسی

واما عکسااااااااااااااااااااااااااااااااا از چشمان اشکبارت معلومه که بهونه میگرفتی اون هم چه بهونه ای برم پیش بابام که برم بیرون سالن بازی کنم انشالله عروسی خودت داماد کوچولو سر سفره ی عقد ببینمت 2 تا عشق در کنار هم عاشقتونم ...
28 مهر 1393

پاییز 93 وکلی عروسی

آخرین پست 24 شهریور 93 واااااااااااااااااااااااااااااااااای سلام عسلم عشقم عمرم نفسم کلا بگم دنیای من با یه تاخیر یک ماه اومدم توی کلبه ی قشنگت این یک ماهی که گذشت کلی خاطره قشنگ داشتیم 3 تا عروسی پشت سرهم بعد از اون عید قربان و عید غدیر که خیییییییییییییییلی خوش گذشت بعد از اخرین پستم باز گشایی مدارس بودکه روز اول مهر زمانیکه تلویزیون و نگاه می کردم با اون آهنگ باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه وای که چه قدر دلم می گرفت و همش می گفتم کاش هنوز بچه بودم و کاش من هم امروز کلاس اولی بودم چه قدر زود گذشت و قشنگ گذشت  حیف خلاصه بعد از اون مهمون داشتیم از کرج و دیگه از 7 مهر به بعد عروسی ها شروع شد همشو...
28 مهر 1393

دانیال جونی

عسل مامان از امروزت بگم که ماشا الله تا ساعت 12 خواب بودی و مامان جون اومد بیدارمون کرد بعد از اون پیش مامان جون موندی و من همه ی کارهام و انجام دادم و شب هم قرار بود مهمون بیاد برامون باید خونه رو تمیز نگه میداشتیم دیگههههههههههههههههه خلاصه تا ساعت 3خونه بودیم بعد از اون سه تایی رفتیم پارک سر کوچمون یک عالمه بازی کردی و سر سره بازی کردی چه ذوقی هم می کردی قربونت برم من سمت تاب آفتاب بود نمیشد رفت بعد از بازی کردن رفتیم سمت خونه ی مامان جونو تا رسیدیم خونه دوتایی رفتیم سراغ داداتی یا همون باب اسفنجی .داداتی و شما می گی در حین نگاه کردن خوابمون برد خیلی چسبید با اینکه کوتاه بود ولی خوب بود بعد که خاله جونی اومد و شمار...
18 شهريور 1393

شهریور 93

پسر ناز من 1 سال و 9 ماهگیت هم رفت و 22 ماهه شدی چه قدر زود بزرگ شدی خدایا شکرت خودت دستم وگرفتی و بزرگش کردم خودت هم نگه دارش باش و سلامت نگهش دار آمین بگم از احوالات این چند وقته که اکثر روزها از اول شهریور سه تایی میرفتیم بیرون برای خرید و کارهای ضروری اخه یه چند تایی عروسی در پی داریم و لباس نخریده بودیم یه روز میرفتیم برای شما روز دیگه هم برای بابا جونی من هم خداروشکر لباس دارم مشکلی نیست   بعد از  اون مهمون پشت مهمون یاخونه ی ما یا خونه ی مامان جونی هفته ی پیش امیر جون یکی از اقوام مامان جونی اومده بودن خونه ی مامان جونی شام بودن زودتراومده بودن که بریم خرید از اونجایی که با شما...
16 شهريور 1393

تعطیلات مرداد 93

این عکس ربطی به عکسای گلم نداره فقط اینکه دود و دم تهران کم بود که می خوردیم شن و خاک هم بهش اضافه شده   خوابیدن های عجیب و غریب شما هم چنان ادامه داره هر چی کنج خونست مال شماست عاشق گوشه های خونه ای مخصوصا زمانی که  خراب کاری داری این هم خراب کاری جدید شماست که صندلی رو خودتون کشون کشون بردین دم کمد هر چی وسیله داخلش بوده ریختین بیرون خوابیدن با مسواک من و بابایی این هم باغ میوه این هم همون استخری بود که گفته بودم رفتیم کرج باغ خاله آب بازی می کنی و می کوبی روی آب از ذوقت قربونت بشم من   همون شبش موقع شام یادش به خیر ...
27 مرداد 1393

آوینا کوچولو فرشته ی آسمونی

پسر نازم : الان که اومدم  توی وبت متاسفانه یه مطلبی و دیدم که ناراحت شدم .آوینا کوچولو یکی از دوستای نی نی وبلاگیمون همراه با پدر و مادر گلش به دیدار حق رفتن .توی سانحه ی هواپیمایی که چند روز پیش اتفاق افتاد خیلی ناراحت شدم کلی حرف برای گفتن داشتم که کلا یادم رفت خیلی تلخه مخصوصا برای بازمانده هاشون خدا صبرشون بده که خیلی سخت و ناراحت کننده است از همینجا به همه ی دوستای نی نی وبلاگیمون تسلیت میگیم .رفتم داخل وبشون طاقت دیدن عکسای نازش و نداشتم و زودی اومدم بیرون ولی پیام تسلیتمون وداخل نی نی وبلاگ گذاشتم ولی خب چه فایده؟ فرشته کوچولو رفت   کی تموم میشه این کشتار هوایی که از این ب...
27 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر و بعد از اون

قشنگمممممممممممممممممممممممممممممممممممم ازآخرین پستی که گذاشتم 2 هفته ایی میگذره  که خدارو شکر به خوبی گذشته تعطیلات عید فطر رفتیم ساوه با خانواده ی پدری بودیم .با همه ی عمو ها و عمه هات و مامانی خییییییییلی روزهای قشنگی بود و خیلی خوش گذشت یه نصفه روز از 4 روز تعطیلات همگی رفتیم قم که اون هم خیییییییییییییییییلی خوش گذشت با اینکه سفر کوتاه مدتی بود ولی پر از شادی بود خاله جونی هم 4 روز بود ندیده بودتت بعد از اینکه برگشتیم یک راست رفتیم خونه ی مامان جونی و خوش بگذرونی من هم رفتم دنبال جابه جا کردن اساس ها .هفته ی بعد هم خاله ی بابا جونی از بندر عباس به اتفاق خانواده اومده بود و ما هم رفتیم کرج تعطیلات آخر هفته اونجا...
20 مرداد 1393

پایان ماه رمضان 93

عزیزترینم : امروز روز آخر ماه رمضونه و احتمال زیاد فردا عید فطره ماه رمضان 93 هم تموم شدو کوله بار پربرکتش و بست و رفت تا رمضان سال بعد کی زنده باشه کی مرده خدا کنه تونسته باشیم حداقل استفاده رو برده باشیم همیشه روز آخر ماه رمضان تلخ میشه چون دیگه سفره های افطارمون نیست سفره های سحریمون نیست شب های قدرمون نیست و رفت برای یک سال دیگه ولی یه خوشحالی دیگه ای هم داره که اون هم عید فطر که عید بزرگ مسلمینه و عید قشنگیه مخصوصا اینکه امسال 4 روز تعطیله   متاسفانه امسال روزهای آخر یه تلخی دیگه ای برای ماداشت اون هم از دست دادن بابابزرگ بود جمعه ی هفته ی پیش بابابزرگ باباجونی از پیشمون رفت و ا...
6 مرداد 1393

شب های قدر 93

دوردونه ی من :عشق من : عمر من شب های قدر و داریم سپری می کنیم که امسال هم مثل 2 سال گذشته خونه موندیم به خاطر نازدونه پسرم که هم خودش اذیت نشه هم ما رو اذیت نکنه هر سال من و بابا جونی میرفتیم حرم حضرت عبدالعظیم تا سحر می موندیم  اینقدر صفا داشت یکی دو بار هم با خاله رفتیم ولی 3 ساله که خدا نخواسته ما بریم احیا. که اصلا هم ناراحت نیستیم و خدارو هم به خاطر این نعمت کوچولو و دوست داشتنیش شکر می کنیم ان شالله از سال های بعد ببخشید که کمتر میام تابستون که میشه کارهای من توی خونه بیشتر میشه این روزها هم که جای خودش و داره وقتم کمه خیییییلی هم کمه به خاطرهمین زیاد وقت نمیشه بیام ولی حتما سعی میکنم اتفاق های مهم زندگیت و ثبت کنم چند ...
28 تير 1393

کرج و باغ میوه

عشق من سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام از دیروز شروع می کنم که رفته بودیم کرج میوه چینی به یه باغ دعوت شده بودیم برای  میوه که از اقوام بودن خیییییییییییییییییییییییییییییییلی خو ش گذشت با یک عالمه میوه مواجه شدیم و هم چیدیم هم خوردیم هم آوردیم خیلی خوش گذشت و از همین جاازشون تشکر می کنیم که باعث شدن این همه بهمون خوش بگذره (اقواممون و گفتم)   خلاصه اینکه اونجا یه نی نی بود که 3 روز از شما بزرگتر بود و خیلی از کلمات و می گفت به راحتی ولی شما همش چند تا کلمه می گی و اون هم با التماس بیشتر هر چیزی که بخواهی اشاره میدی در صورتی که دیگه الان باید کلمه بگی پسر تنبل من&n...
22 تير 1393